Thursday, April 26, 2007
Somewhere else,... maybe

بچه که بودم، گاهی یه ایده های عجیب غریب میزد به سرم. مثلن اینکه چه خوب میشد یه چیزی اختراع میشد که فلان کار رو بکنه، یا فیلمی بیاد که موضوعش این باشه و این قبیل ایده ها. البته عجیب غریب هم نبودن هیچ کدوم، چیزایی بودن واقعی و ملموس، که خب البته بعد از مدتی، دیر یا زود، چند ماه یا چند سال بعد همه اختراع شدن و اومدن و عادی شدن.

خب... یه مدتی، یادمه، بزگترین ترس زندگیم، یا یکی از آرزوهای زندگیم این بود که خدا کنه بعد وقتی بزرگ شدم (!) این فوران (!) ایده ها خاموش نشه و از بین نره. مثلن، تبدیل نشم به چیزی که صبح میره سر کار و سرشو میندازه پایین و عصر هم خسته و کوفته میاد و شام میخوره و میخوابه. میدونید که...

در هر حال... زمان میگذره، چه با آرزو و چه با ترس. کاری هم نداره که تو چیکار کردی و به کجا رسیدی و کدوم یکی از آرزوهاتو دنبال کردی. بزرگ شدم. ایده ها هنوز هستند (خدا رو شکر)، هنوزم هستند کسانی که زودتر اون کارو شروع میکنن و باعث میشن ایده هات بسوزن (قاعدتن) ولی یه فرق اساسی کرده. قدیم، ایده ها خیلی بزرگ و دور از دسترس بودن، و الان خیلی نزدیک و دست یافنتی.

اگه اون موقع هزار و یک بهانه بود که فعلن کوچیکی، سوادشو نداری، امکانش نیست یا حالا زوده، الان دیگه هیچ بهانه ای نیست. بزرگ شدی، سوادش رو داری، به لطف تکنولوژی و اینترنت هم که همه چی، به معنی کلمه همه چی، درست نوک انگشتته، منتها بازم یه چیزی انگار کمه که اون ایده رو بگیره و تبدیل به واقعیتش کنه. شاید بهش بشه گفت جسارت، شاید جنم، یا عرضه یا هر چی...

این دفعه نمیخوام غر بزنم، نه به سر سیستم آموزش پرورش، نه امکانات و نه هیچ چیز دیگه. تازگی ها دارم دنبال ریشه چیزا جای دیگه ای میگردم. جایی که ربط زیادی به دولت و سیستم هم نداره. میدونید که...

پی نوشت: یه زمانی بود آدمهای موفق، خیلی بزرگ و دور و عظیم بودن. الان میبینی طرف یا هم سن و سال خودته، یا یکی دو سال باهات اختلاف داره. شایدم کوچیکتر باشه. با وجود اینکه این واقعیتو یه جا ته ذهنت میدونی، ولی بازم که به یه همچین کسی برمیخوری، واقعن ترسناکه.

Labels:

Monday, April 23, 2007
Volver
دیگه زیاد دلم نمیخواد از خودم و زندگیم اینجا بنویسم. این حرفا رو بردم جای دیگه، شاید برای اینه که تصمیم گرفتم دیگه کمتر غر بزنم و بیشتر عمل کنم. نمیدونم شاید دیگه جراتش رو ندارم، شایدم انگیزه رو از دست دادم. و نگاه که میکنم میبینم تمام این مطلب‌ها دست و پا زدنیه برای نگه داشتن این آخرین حلقه و حربه امه برای نگه داشتن خودم.

فکر کنم باید یه بار دیگه با خودم مرور کنم که چرا دارم اینجا مینویسم. چرا از اول اومدم اینجا و چرا هنوز، هر روز برمیگردم و میخونم و مینویسم. به خاطر بقا، به خاطر پیدا کردن خودم یا چیز دیگه. نمیدونم. یادم رفته. حتا اگه همون روزمرگی ‌ها رو هم بنویسم، باز امیدی هست، ولی حتا رغبت نمیکنم به نوشتن روزمرگی‌ها. به نگه داشتن لحظه‌ها و یادآوریشون. نه اینجا.

سال پیش، انگار سالی بود که همش در حال از دست دادن بودم. شاید همینه که نوشتن از خودم حالم رو به جای اینکه بهتر کنه دیگه بد و بدتر میکنه. همینه که گاهی به سرم میزنه دیگه ننویسم. لااقل فعلن. ببینم اوضاع چقدر میتونه بدتر بشه. و بعد که به اینجا میرسم میبینم این آخرین چیزیه که چهار چنگولی بهش چسبیدم، هنوز. بعد فکر میکنم نمیخوام این یکی رو هم از دست بدم. برای همین ادامه میدم با نوشتن چیزای مزخرف، خودم قایم میشم پشت همه اون فیلم‌ها و موسیقی و چمیدونم غرغر کردن سر جامعه و سیاست و روزمرگی.

میبینی، دیگه خودم نیستم، تو کی هستی، دیگه درباره هیچ کس نیست. حتا توش زندگی هم نیست. همینه که دیگه از خودم نمینویسم، حالم رو بد میکنه. مجبورم میکنه به خیلی چیزا فکر کنم که دوست ندارم. و بعد گاهی هم که از دستم در میره، میشه همینی که هست. پر از ناامیدی و مهوع. انگار نه انگار من همونم که یکی دو ساعت پیش داشتم خوش میگذروندم. جدیدن بیشتر پاک میکنم و عقب میکشم. انگار نه که من همونی بودم که هر چی بود میفرستادم. برای پیدا کردن خودم. و میگفتم این منم.

حالا نمیدونم. فکر کنم فقط اینو میفرستم برای اینکه ببینم هنوز جرات و شهامتش رو دارم یا نه. یا شایدم شد نامه‌ای برای خداحافظی.

ولی اگه خداحافظی نبود، دلم میخواد از این به بعد چیزی بنویسم که یه چیزی ازش دربیاد. یه چیزی که بعد با خوندنش بفهمم این و خودم نوشتم، این من بودم، زندگیم این بود، ترسام و ضعف هام اینا بود و اینا بود کارایی که کردم تا به اینجا رسیدم. سال پیش رو گفتم سال از دست دادن بود، ولی امسال انگار خوبه برام. حداقل فروردینش که خوب بود. گوش شیطون کر، انگار دارم به زندگی برمیگردم.

Labels: ,

Friday, April 20, 2007
ITusic

این فاکسی تونز دقیقن چیزیه که یه خوره موسیقی کم داره. فکرش رو بکنید من همیشه یه آهنگ که خیلی دوست داشتم و مرتب گوش میکردم رو، میرفتم اول تو ویکی درباره‌اش میخوندم، بعد احتمالن ممکن بود برم ویدیوش رو تو یوتیوب سرچ کنم و بعد هم اگه خدای نکرده نفهمیدم طرف داره چی میگه، (یا برام مهم بود که بدونم چی میگه، چون خیلی از آهنگا واقعن مهم نیست چی میگن، و زیباییشون به ریتمشونه، میدونید که) میرفتم و متنش رو از اینجا یا هر جا که شد سرچ میکردم.

حالا این فاکسیتونز، این اکستنشن فسقلی و ریزه میزه‌ای که آقای دکتر معرفی کرده به قول خودش اندشه. اول اینکه میشه بدون اینکه مرورگر رو ترک کرد، مدیا پلیر رو کنترل کنی، بعد هم که اصل کار اینجاست که با یک کلیک، برات یه صفحه میاره که توش این اطلاعات به طور کاملن منظم و شیک هست:

بیوگرافی خواننده، آخرین ویدیو‌های اون در یوتیوب، ژانر‌های موسیقی اون، وب سایت رسمیش، نتیجه جستجوش تو گوگل، عکس‌هاش تو فلیکر، ایستگاه رادیوییش از پاندورا و last.fm، و بالاخره متن اون آهنگی که الان دارید گوش میدید!! به علاوه اینکه چند تا هنرمند مشابه هم براتون معرفی میکنه. در ضمن لینک اون آلبوم از امازون هم بهتون میده.

مثلن من وقتی داشتم آهنگ Skin رو از مدونا گوش میکردم (با فقط یک کلیک) این صفحه رو برام اورد. خواننده‌های مشابه رو هم خیلی شیک بریتنی و کایلی مینوگ و گوین استفانی و نلی فورتادو معرفی کرده.

یا این یکی، مال زمانیه که آهنگ Sweet Sacrifice از اوانسنس رو گوش میکردم. هنرمند‌های مشابه کشته منو. Linkin Park و Avril Lavigne و Nickelback و 3 Doors Down.

موقع گوش کردن آهنگ مرغ شیدای نامجو هم این صفحه رو بهم داد... فوق العاده نیست؟ (هر چند، باید اطلاعات مربوط به اون فایل کامل باشه، مثلن اسم آهنگ Track 01 نباشه وگرنه کار نمیکنه)

تازه twiitytunes هم اومده که میشه با یه کلیک آهنگ مورد علاقه تو به twitter اضافه کنی. (هر چند هنوز با این پدیده twitter غریبه‌ام و دارم سعی خودمو میکنم بفهممش)

پی نوشت: راستی این تیکه آهنگ Sweet Sacrifice رو خیلی دوست دارم که میگه:

fear is only in our minds
but it's taking over all the time

ترس فقط تو ذهن ما وجود داره

ولی در تمام مدت بر همه چیز مسلطه

خیلی درست و واقعن تناقض جالبیه. عجیبه واقعن... چقدر کوریم گاهی.

Labels: ,

Wednesday, April 18, 2007
Nostalgia

درباره این سایت و آهنگ‌های فوق‌العاده‌اش نوشتم. ولی چند ساعت ولگردی تو فایل‌هاش باعث شد فکر کنم کافی نیست دو خط مطلب نوشتن برای همچین چیز ارزشمندی. گوش دادن به تک تک اینا، ادم رو میبره به همون حال و هوای زمان دبستان و مشق نوشتن و مدرسه رفتن. حس عجیب اون دوران رو بدجوری زنده میکنه.

یادمه نوار «حسن و خانوم حنا» رو داشتم و هزار بار گوش کرده بودم. منتها بعد نمیدونم چطور شد گم شد. همیشه حسرتش رو میخوردم. حس عجیبیه، دفعه اخری که گوش کرده بودمش با یه نوار کاست درب و داغون بود و حالا فایل و realplayer و بند و بساط! یا «خروس زری پیرن پری» شاملو.

یا مثلن گوش کردن دوباره به تیتراژ سریال ارتش سری. با اون عنوان بندیش که نشون میداد از یه جاده ای میاد جلو و اون آهنگ پخش میشد و آخر سریال هم از همون جاده و ریل قطار و اینا برمیگشت. یا سریال دربرابر باد. که من چقدر جون کندم با فلوت خودم بتونم اهنگش رو درارم.

اهنگ سریال خانم مارپل هم که انگ خودش بود، پیرزن کوچولو و دوست داشتنی، یا پوارو با اون سیبیلاش. زیزی گولو که هم دیگه حرف نداشت. مخصوصن با اون اعظم خانوم گفتن‌های جمال آقای جمالی.

اما برای من محبوب ترین سریال اون دوران، و محبوب ترین شخصیت این‌ها کسی نیست جز هانیکو! با اون جمله‌های اول سریال که هنوزم از یادم نرفته که میگفت: زندگی منشوریست در حرکت دوار. منشوری که پرتو پر فروغ خلقت ...

و هانیکو... یه کم خل وضع بود و منم که عاشق خلا! با اون انشا نوشتنش! لبه تاریکی هم که آدم رو جون به لب میکرد، با اون صحنه‌های جگر خراش توهم پدره. و موسیقی فوق العاده‌اش.

چقدر به نظر طولانی میومد زمان کودکی و چه زود گذشت و چقدر الان دور و بعید به نظر میرسه. چقدر عجیبه واقعیت اون موقع، که الان به صورت هاله‌های محو درومده و تیکه تیکه و صحنه صحنه ازش چیز یادته. و چه حس عجیبیه، بعد از این همه مدت پرت شدن درست وسط اون خاطرات...

اینم اوشین...

اما این وسط ملموس ترین خاطرات و بهترین روزها رو مدیون دوبلو‌های خوبی هستیم که یا الان دیگه نیستند یا حال و حوصله سابق رو ندارن. هیچ وقت دنبال اسم و رسم دوبلور‌ها نبودم، ولی هنوزم که هر از گاهی یه صدای آشنا به گوشمون میرسه، دوباره یاد همون دوران و برنامه کودک ساعت پنج و سریال‌های ساعت نه و ده شبکه یک و دو می‌افتم. یادش به خیر

Labels: ,

درباره این سایت و آهنگ‌های فوق‌العاده‌اش نوشتم. ولی چند ساعت ولگردی تو فایل‌هاش باعث شد فکر کنم کافی نیست دو خط مطلب نوشتن برای همچین چیز ارزشمندی. گوش دادن به تک تک اینا، ادم رو میبره به همون حال و هوای زمان دبستان و مشق نوشتن و مدرسه رفتن. حس عجیب اون دوران رو بدجوری زنده میکنه.

یادمه نوار «حسن و خانوم حنا» رو داشتم و هزار بار گوش کرده بودم. منتها بعد نمیدونم چطور شد گم شد. همیشه حسرتش رو میخوردم. حس عجیبیه، دفعه اخری که گوش کرده بودمش با یه نوار کاست درب و داغون بود و حالا فایل و realplayer و بند و بساط! یا «خروس زری پیرن پری» شاملو.

یا مثلن گوش کردن دوباره به تیتراژ سریال ارتش سری. با اون عنوان بندیش که نشون میداد از یه جاده ای میاد جلو و اون آهنگ پخش میشد و آخر سریال هم از همون جاده و ریل قطار و اینا برمیگشت. یا سریال دربرابر باد. که من چقدر جون کندم با فلوت خودم بتونم اهنگش رو درارم.

اهنگ سریال خانم مارپل هم که انگ خودش بود، پیرزن کوچولو و دوست داشتنی، یا پوارو با اون سیبیلاش. زیزی گولو که هم دیگه حرف نداشت. مخصوصن با اون اعظم خانوم گفتن‌های جمال آقای جمالی.

اما برای من محبوب ترین سریال اون دوران، و محبوب ترین شخصیت این‌ها کسی نیست جز هانیکو! با اون جمله‌های اول سریال که هنوزم از یادم نرفته که میگفت: زندگی منشوریست در حرکت دوار. منشوری که پرتو پر فروغ خلقت ...

و هانیکو... یه کم خل وضع بود و منم که عاشق خلا! لبه تاریکی هم که آدم رو جون به لب میکرد، با اون صحنه‌های جگر خراش توهم پدره. و موسیقی فوق العاده‌اش.

چقدر به نظر طولانی میومد زمان کودکی و چه زود گذشت و چقدر الان دور و بعید به نظر میرسه. چقدر عجیبه واقعیت اون موقع، که الان به صورت هاله‌های محو درومده و تیکه تیکه و صحنه صحنه ازش چیز یادته. و چه حس عجیبیه، بعد از این همه مدت پرت شدن درست وسط اون خاطرات...

اینم اوشین...

اما این وسط ملموس ترین خاطرات و بهترین روزها رو مدیون دوبلو‌های خوبی هستیم که یا الان دیگه نیستند یا حال و حوصله سابق رو ندارن. هیچ وقت دنبال اسم و رسم دوبلور‌ها نبودم، ولی هنوزم که هر از گاهی یه صدای آشنا به گوشمون میرسه، دوباره یاد همون دوران و برنامه کودک ساعت پنج و سریال‌های ساعت نه و ده شبکه یک و دو می‌افتم. یادش به خیر

Labels: ,

Be Happy
مرض) گفته بودم که تو عید کامپیوترم پکیده. همون روزا دل و روده اش رو ریختم بیرون و هر کاریش کردم درست نشد که نشد. ولش کرده بودم افتاده بود اون گوشه، تا اینکه دیروز دوباره اساسی افتادم دنبالش که یک بار برای همیشه قال قضیه رو بکنم ببینم چی شده. کاشف به عمل اومد که واقعن پکیده. وقتی روشن میشه چیپش اندازه یه رآکتور اتمی داغ میشه و خلاصه هیچ امیدی بهش نیست. منو بگو که فکر میکردم مشکلش در حد خرابی پاور و بوت درایوه.
علت پکیدن هم فهمیدم که این نوسان های شدید برقه، اگه همون موقع خسیسی نمیکردم و یه خورده پول میدادم از این UPSها میخریدم، الان خدا تومن خرجم نمیشد. حالا این بیچاره با فک پایین اومده، افتاده یه گوشه و یه چشش زل زده به من، و چشم دیگه اش به اجزای بیرون آورده شده اش نگاه میکنه و قیافه اش از همیشه رقت برانگیز تر شده. دلم نمیاد ولش کنم همینطوری، از اون طرف دلم بیشتر نمیاد پول خرجش کنم. خلاصه حالا این پارادوکسیه که باید همین روزا یه جوری باهاش کنار بیام.
تصمیم) اما... چند وقته شدید به سرم زده ببندم این وبلاگ رو، بیام یه روز بنویسم فعلن تعطیل و ببندمش برم راحت شم. ولی باز این کارو نمیکنم. چند روز پیش مطلب های قدیمی رو میخوندم و دیدم چقدر طنز بودن و چه شاد بودم. در ضمن هیچ خوشم نمیاد بیام هر کاری میکنم این تو بنویسم. هیشکی دیگه دلش برام تنگ نمیشه اینطوری. خلاصه اگه یه روز اومدین دیدین اینجا هم پکیده تعجب نکنید.
دلتنگی) این سایت رو ببینید. تیتراژ اول و آخر خیلی از سریال ها و کارتون های دوران کودکیمون توشه. مثل سریال های اوشین و هانیکو و در برابر باد و ارتش سری و لبه تاریکی و کارتون های خونه مادر بزرگه و با خانمان و بابا لنگ دراز و بنر و این جور چیزا. تیتراژ خود برنامه کودک هم هست و چیزهای اینطوری. من که کلی ها رو دانلود کردم و کلی دلم برای اون روزا تنگ شد. هی...
سلامت) وبلاگم دیگه این کلی پزشکی شده! شاید رشته ام رو عوض کردم رفتم پزشکی. اینجا نوشته نمک یددار، که یه زمانی پدرمون رو دراوردن که بخورین، و به جای نمک معمولی نمک یددار بخورین، آلودگي راديواكتيوته دارد و باعث بروز سرطان میشن. شاد شوید.
شادی) راستی چقدر پست این دفعه شاد کننده بود! انگار خیلی رو شانسم. به خاطر همین چیزاس میخوام ببندم برم دیگه. مردم بسکه خبر بد شنیدم و خبر بد دادم! اه
Sunday, April 15, 2007
Funny
بخش خبری بیست و سی با دو خط خبر، تجمع امروز جلوی داروخانه هلال احمر رو مثلن پوشش داد. نجف زاده که دروغگویی و وقاحتش بر هیچ کس پوشیده نیست اومد جلوی دوربین گفت، جمعی از بیماران ام اس امروز به علت دیر رسیدن دارو خیابان طالقانی رو بستند، که وقتی دارو رسید تجمع هم تمام شد. تعداد آنها پنجاه نفر بود.
جناب نجف زاده،
یک) بیماران ام اس الان چهار پنج ماهه که دارو هاشون به دستشون نمیرسه. یا اگه برسه با تاخیرهای طولانی میرسه. مطمئنم که نمیفهمی، اما اگه میفهمیدی بهت میگفتم که اثر پذیری دارو در استفاده اون به صورت مداومه.
دوم) مسئولین داروخانه، با صراحت اعلام کردند که دارو تمام شد. به همین علت بیماران مجبور شدن برای اینکه به حق مسلمشون (!) برسن خیابون رو ببندند. قبلن هم با این پیام روبرو شده بودند که دارو تمام شده و اعتراض های مسالمت آمیزشون به هیچ جا نرسیده بود.
سوم) آمار دقیق بیماران ام اس مشخصه. توضیع تعداد حدود هزار دارو، از پس هر کسی برمیاد. پس مزخرفات وزیر بهداشت که «از تعداد دقیق داروی مورد نیاز اطلاع نداشتیم» که چند دقیقه قبل از همین بخش خبری پخش کردید هیچ کسی رو گول نمیزنه.
چهارم) تعداد بیماران بیشتر از پنجاه نفر بود. به طوری که لیست کسانی که توی صف بودند و دارو بهشون نرسیده بود از سیصد نفر هم بیشتر بود. ببینید، اینا کسانی هستند که با جمله تمام شد روبرو شدن. نه کسانی که بهشون گفته شده صبر کنید دارو میرسه.
هر چند بعدن اعلام شد که یه ماشین حامل دارو به شهرستان رو برگردوندن که به تهرانی ها برسونن، که دو حالت بیشتر نداره. چون خیابون بسته شده بوده و خواستید سر و صدا بخوابه، از شهرستانی ها که صداشون به هیچ جا نمیرسه مایه گذاشتید، یا دارو داشتید و به دلایلی نمیخواستید پخش کنید.

آقایان کمی از دست از وقاحت و دروغگویی بردارید. لااقل چیزی نمیگفتید، و مثل بیشتر اخبار داخلی بی سر و صدا از کنارش میگذشتید. اینطوری بیشتر دلمون خوش بود. لابد فردا هم بیماران باید با اتهام براندازی و تشویش اذهان عمومی راهی زندان اوین بشن.


Saturday, April 14, 2007
funny but true

همه چیز با طرح ساماندهی بیماران ام. اس. ی شروع شد. مثل خیلی چیزای دیگه کشور که تا مشمول طرح ساماندهی میشن باید عزا بگیری.

قدیم باید بعد از اینکه دکتر نسخه برات نوشت، میرفتی بیمه پرونده تشکیل میدادی و کمیسیون میرفتی و معاینه میشدی و اگه تقاضات قبول شد، بهت یه کارت میدادن که باهاش بتونی دارو بگیری. بعد ماه به ماه، باید میرفتی داروخانه و اون کارت رو میدادی امضا کنن، بعد بری چند تا کوچه اونور تر از اون کارت کپی بگیری، برگردی بدی به داروخانه و دارو تو تحویل بگیری. این مال زمان قبل از ساماندهی بود. سیستم عالی‌ای نبود ولی کار میکرد.

پارسال همین موقع‌ها بود که گفتن بیاید کارت هوشمند بگیرید! (مثل کارت هوشمند سوخت و چیزای دیگه که در عمل میبینی هوشمندیش متکی به هوش مسئول مربوطه‌است یعنی باید کارت رو همراه خودت ببری و به رویت اون آدمه برسونی، در هر حال...) از اون به بعد پروسه دارو گرفتن تبدیل شد به اینکه اول بری بدی دکتر نسخه اون ماه رو بنویسه، بعد اون نسخه رو ببری یه جا دیگه برای تایید، تازه مراحل کارت هوشمند و این چیزا هم جای دیگه‌ایه که از من قبول کنید هیچ کدوم از اینا نزدیک هم هم نیستند. بعد بری داروخانه، پس مونده آمپول‌های قبلی رو پس بدی و داروی جدید رو بگیری. البته همه این کارها هم باید چند روز قبل از اینکه داروت تموم بشه انجام بدی، چون اگه خیلی زود این کارو بکنی، تایید دکتر و تایید شرکت بیمه معتبر نیست و باید از اول این کارا رو بکنی.

انگار بازم مسئولین دارویی کشور راضی نشدن از این همه ابتکار و تصمیم گرفتن که یکی از داروهای اصلی بیماران ام.اس. (آونکس) رو به جای واردات خودشون تولید کنن. هیچی دیگه، نتیجه ازقبل معلومه، دارو مورد قبول پزشکان و بیماران نشد و پزشکا مجبور شدن به اون یکی داروی اصلی این بیماری روی بیارن. بتافرون.

حالا تازه ماجرا از اینجا شروع میشه، بتا فرون باید یه روز درمیون تزریق بشه تا اثر کنه، و چون این بیماری درمان قطعی نداره، این دارو برای جلوگیری از پیشرفت این بیماری و برای بیماران ام اس بسیار حیاتیه. در ضمن عوض کردن دارو و تزریق اون، چون با سیستم عصبی سر و کار داره بسیار زجر آوره و عادت کردن به یه دارو یا اختلال در نظمش این بیمارها رو به شدت اذیت میکنه.

حالا بگیرید و شاد شوید از گفته‌های وزیر بهداشت که میگه: ام اس چون درمان قطعی نداره دلیلی نداره که مصرف بتافرون در کشور اینقدر زیاد باشه!!! نتیجه چیه؟ اینکه این دارو نایاب شده. نیست...

باید هر روز زنگ بزنی به اطلاعات دارویی، که بگن اومده یا نه. اگه نه که هیچ. اگه آره میگن مثلن برو سیزده آبان یا بیست و نه فروردین یا چند تا داروخانه با اسم‌های مشابه تاریخی (که مناسبت هیچ کدوم رو هم یادمون نمونده چیه). حالا اگه شانس بیاری کسی هست اونجا که نظم رو برقرار کنه و اسم نوشته باشه، وگرنه که باید با چهارصد نفر آدم دیگه تو سر و کله هم بزنید که دارو رو بگیرید. تازه اگه از تایید نسخه‌تون مدتی گذشته باشه، دارو نمیتونید بگیرید و باید برگردید برید پروسه رو از اول تکرار کنید که معنی نهایی‌اش یعنی زرشک.

آدم از این همه برنامه ریزی دقیق و حساب شده لذت میبره واقعن. وقتی که برای هر عدد دارو، باید از هزار جا تاییدیه بگیری، و تازه به خیال خودتون طرح ساماندهی رو اجرا کردید، از تعداد دقیق بیماران ام.اس. و تعداد دارو‌های لازم اطلاع دقیق دارید. واقعن انقدر سخته توزیع چهارصد پونصد، یا اصلن هزار بسته دارو؟ یعنی از ساختن انرژی هسته‌ای تو زیر زمین هم سخت تره که یه دختر شونزده ساله از پسش برومد؟

اعتراض و تجمع و چیزای دیگه هم که ازقبل سرنوشتش مشخصه. نه راه به جایی برد نه کسی شنید. در همین رابطه این و این را هم بخوانید.

خبر تکمیلی: امروز خبر رسید که بتافرون ایرانی هم تولید شد. باید منتظر بحران شدید تری باشیم. وزیر هم که به راحتی آب خوردن دروغ میگوید: «وزيربهداشت همچنين در زمينه شايعه‌ كاهش ميزان يارانه‌داروي خارجي بيماران " ام.اس " گفت: يارانه داروي خارجي اين بيماران كاهش نيافته است، به عنوان مثال اگر قيمت جهاني دارويي ‪ ۱۰‬ميليون ريال است، هم اكنون اين دارو با قيمت ‪ ۱۵‬هزار ريال در بازار عرضه مي‌شود.» احتمالن منظور از پانزده هزار ریال همان پانصد هزار ریال بوده.

خبر تکمیلی 2: ایران نیوز گزارش داد که امروز بیماران ام اس خیابان طالقانی را در اعتراض به نبود دارو مسدود کرده اند. چیزی که در این گزارش نیست اینه که این اولین بار نیست که چنین تجمعی برگزار میشه.

عکس های تجمع را هم از اینجا ببینید.

Labels:

Tuesday, April 10, 2007
Flash Game

من هنوزم دارم سر قضیه این بازیه فحش میخورم. گفتم که کلیک نکنید! خودتون خواستید. خدا رو شکر من که ترک کردم، و خلاص شدم و الان پاکم. یعنی پاک بودم تا امروز صبح که این یکی رو پیدا کردم!!!

جریان این یکی اینه که باید دو نقطه همرنگ مکعب رو به هم برسونیم. مثل شکل زیر:

تا چند مرحله واقعن بازی مسخره‌ است، ولی هر چی پیش میریم سخت تر میشه و رنگ‌ها راه همدیگه رو میبندن و خلاصه وضعی میشه، که نه میشه کنارش گذاشت و نه میشه حلش کرد. من الان مرحله نوزدهم گیر کردم فعلن. یکی بیاد حلش کنه، عکسشو بده من، منو از این بدبختی خلاص کنه. ثواب داره!

راستی مقصر اصلی هم اونیه که این لینک رو تو سایت بالاترین فرستاد و همه رو به خاک سیاه نشوند. اگه میخواید فحش بدید به اون بدید!

Labels:

Sunday, April 08, 2007
Gold Rush

آلانیس موریست رو از خیلی وقت پیش دوست داشتم. علاوه بر استعداد فوق العاده‌اش در خوانندگی، صدای خیلی خوبی داره و آهنگ ساز خیلی خوبی هم هست. اما این بار کارش با همیشه فرق میکنه.

آهنگ «My Humps» بلک آید پیز رو یادتونه که. یکی دو سال پیش خیلی مشهور شد، و فرگی خانم از این میخوند که چقدر برجستگی‌های زنونه قشنگی داره و مردا براش هر کاری میکنن و لباس و جواهرات براش میخرن و خلاصه سبک هیپ هاپ و رقص و موزیک ویدئوی این آهنگ هم نشون میداد که انگار از این وضعیت بدش هم نمیاد.

حالا موریست برداشته چیکار کرده؟ همین آهنگ رو دوباره خونده، منتها این بار به جای اونهمه شلوغ کاری، فقط یه پیانو همراهیش میکنه و ریتم آهنگ رو هم خیلی پایین آورده و به سبک خوندن خودش نزدیک کرده.

با این کار، خب، خیلی منظورا داشته. یکی اینکه به خواننده‌های مثل فرگی نشون داده که خوندن اصلن یعنی چی، بعد اینکه موسیقی باید چطور باشه و تازه تو موزیک ویدئو، بلک آید پیز و طرفداران هیپ هاپ رو به شدت دست میندازه. آهسته خوندن موریست، احمقانه بودن متن آهنگ رو به رخ میکشه، و اداهاش از رقص فرگی، با همون کلمات شعر اصلی باعث میشه که پیام شعر اصلی رو کاملن وارونه کنه. در ضمن، آلانیس توانایی خودش رو در گرفتن یه آشغال و تحویل دادن طلا به رخ همه کشیده.

روز دوم اوریل این ویدئو به یوتیوب اضافه شده و از اون موقع تا حالا حدود چهار میلیون بازدید داشته. مرسی... من که کلی کیف کردم
.


توضیح ضروری: خودم آهنگ اصلی رو با وجود همه اعصاب خورد کنیش خیلی دوست داشتم و هیپ هاپ هم یکی از سبک‌های موسیقی مورد علاقه‌امه.

Labels:

86

دیشب آزاده برگشت رفت خونه‌اش. اینم از عید امسالمون، که خیلی عجیب و غریب شروع شد و با بی خبری گذشت و روزای آخرش هر چی با چنگ و دندون خواستیم طولانی ترش کنیم، نشد و حسرت به دلمون گذاشت و گذشت و رفت. رفت تا... نمیدونم.

این روزای آخری، انگار که هیچ این هفت هشت سال تو زندگیمون نبوده، مثل قدیما بود. تا همون دم آخر تو فرودگاه هم انگار کسی باور نمیکرد که دوباره فاصله ها زیاد میشه و آدما میشن یه صدای پشت تلفن و یه سری حروف پینگلیش تو صفحه مسنجر. امروز اما، انگار هیچ این دو هفته وجود نداشته. برگشتیم به زندگی عادی و روزمره. فقط هر از گاهی اینطرف اونطرف یه نشونه‌های کوچیکی میبینی، یه تیکه پارچه یه گوشه افتاده، یه عطر، یا یه خط رو دیوار که یادت میاره این دو هفته خواب و خیال نبوده.

عیدم گذشت، حتا چند روز تق و لقی بعدش هم. فردا روز دیگریست. سالی دیگر. میسازمش.

پی نوشت: اگه احیانن براتون سوال پیش اومد که پژواک مثلن میخواد چطوری بسازتش و فکر کردین که آدم شده و متحول، و اینکه بدونین امروز از صبح تا الان داشته چیکار میکرده، اینجا رو کلیک کنین! راستی توصیه اکید میکنم اگه میخواهید بدبخت و خراب و معتاد نشین، کلیک نکنید... یه بازی فلشه که هر کاری میکنم نمیتونم بازی نکنم.

Labels: