فکر کنم باید یه بار دیگه با خودم مرور کنم که چرا دارم اینجا مینویسم. چرا از اول اومدم اینجا و چرا هنوز، هر روز برمیگردم و میخونم و مینویسم. به خاطر بقا، به خاطر پیدا کردن خودم یا چیز دیگه. نمیدونم. یادم رفته. حتا اگه همون روزمرگی ها رو هم بنویسم، باز امیدی هست، ولی حتا رغبت نمیکنم به نوشتن روزمرگیها. به نگه داشتن لحظهها و یادآوریشون. نه اینجا.
سال پیش، انگار سالی بود که همش در حال از دست دادن بودم. شاید همینه که نوشتن از خودم حالم رو به جای اینکه بهتر کنه دیگه بد و بدتر میکنه. همینه که گاهی به سرم میزنه دیگه ننویسم. لااقل فعلن. ببینم اوضاع چقدر میتونه بدتر بشه. و بعد که به اینجا میرسم میبینم این آخرین چیزیه که چهار چنگولی بهش چسبیدم، هنوز. بعد فکر میکنم نمیخوام این یکی رو هم از دست بدم. برای همین ادامه میدم با نوشتن چیزای مزخرف، خودم قایم میشم پشت همه اون فیلمها و موسیقی و چمیدونم غرغر کردن سر جامعه و سیاست و روزمرگی.
میبینی، دیگه خودم نیستم، تو کی هستی، دیگه درباره هیچ کس نیست. حتا توش زندگی هم نیست. همینه که دیگه از خودم نمینویسم، حالم رو بد میکنه. مجبورم میکنه به خیلی چیزا فکر کنم که دوست ندارم. و بعد گاهی هم که از دستم در میره، میشه همینی که هست. پر از ناامیدی و مهوع. انگار نه انگار من همونم که یکی دو ساعت پیش داشتم خوش میگذروندم. جدیدن بیشتر پاک میکنم و عقب میکشم. انگار نه که من همونی بودم که هر چی بود میفرستادم. برای پیدا کردن خودم. و میگفتم این منم.
حالا نمیدونم. فکر کنم فقط اینو میفرستم برای اینکه ببینم هنوز جرات و شهامتش رو دارم یا نه. یا شایدم شد نامهای برای خداحافظی.
ولی اگه خداحافظی نبود، دلم میخواد از این به بعد چیزی بنویسم که یه چیزی ازش دربیاد. یه چیزی که بعد با خوندنش بفهمم این و خودم نوشتم، این من بودم، زندگیم این بود، ترسام و ضعف هام اینا بود و اینا بود کارایی که کردم تا به اینجا رسیدم. سال پیش رو گفتم سال از دست دادن بود، ولی امسال انگار خوبه برام. حداقل فروردینش که خوب بود. گوش شیطون کر، انگار دارم به زندگی برمیگردم.
خدارو شکر که با خوبی آغاز شد.برای من هم همینطور بود.امیدوارم دیگه سالهای بد تکرار نشن
فقط به فکر ننوشتن نیافت لطفن