Tuesday, November 27, 2007
How do you do

اولین آهنگ از آخرین آلبوم شکیرا ( یا دهن سرویس کنی جلد دوم! Oral Fixation vol. 2) ترانه ایه به اسم «حالت چطوره». کلن این آلبوم کار مزخرفیه و این آهنگم آدم نهایت یه بار ممکنه تو کل زندگیش بهش گوش کنه. منم فکر کنم قدیم یکی دو بار شنیده بودمش و فراموشش کرده بودم کاملن.

چند روز پیش نمیدونم دنبال چی میگشتم و یا چیکار میکردم که رسیدم به متن این ترانه، و در نهایت تعجب خودم واقعن مبهوتم کرد. شکیرا در این آهنگ، که با تم دعا گونه شروع میشه، و این تم در طول آهنگ هم چند بار تکرار میشه، خطاب به خدا میخونه که:

حالت چطوره؟ چه احساسی داره اون بالا نشستن؟ شادی؟ یا گاهی گریه هم میکنی؟

من بعضی وقتا گریه میکنم...

تو اشتباه هم کردی. ولی خب، اشکال نداره، چون همه اشتباه میکنیم. اما اگه من تو رو ببخشم تو هم منو میبخشی؟

درد ما رو حس میکنی؟ گاهی خودت رو جای ما میذاری؟ تا حالا گشتگی کشیدی؟ یا شکمت همیشه پر بوده؟

چند نفر تا حالا به اسم تو مردن یا آسیب دیدن؟ این بهت چه احساسی میده؟ مغرور میشی یا شرمنده؟

بقیه شعر هم طور ادامه پیدا میکنه و به چند زبون از جمله عربی (که خب زبون پدری شکیراست) دعا میکنه. جالبه که این آهنگ تو کشور‌های خاور میانه‌ ممنوع شده و آلبوم آخر شکیرا تو این کشور‌ها با یه سری تغییرات، از جمله حذف این اهنگ و تغییر کاور آلبوم منتشر شده. متن کامل ترانه رو از اینجا بخونین. حالا خوبه باز مرتد اعلامش نکردن و خونش رو حلال!

پی نوشت: راستی صحبت آهنگ شد. آلبوم انگلیسی سلین دیون منتشر شده بعد از کلی سال. قرار دادش هم برای اجراهاش بعد از پنج سال در لاس وگاس تموم شد و داره دور دنیا میچرخه دوباره. پنجم مارچ میره دوبی و بعدش دم عید نوروز هم میاد استرالیا! ها ها! دلم میخواسم اجراهاس لاس وگاسش رو ببینم که نشد برم. حالا اشکال نداره خودش میاد.

Labels:

Friday, November 23, 2007
Culture Shock

این عکس یه دمپاییه که کفش پرچم استرالیاست. از همین مغازه‌های معمولی خرت و پرت فروشی دم خیابون هم گرفته شده، تو یه شهر خیلی معمولی استرالیایی. اینا رو که دیدم یاد این برادران و خواهران غیور بسیج افتادم که تو موقعیت‌های مختلف، با مشت گره کرده و مرگ بر این و مرگ بر اون گویان از روی پرچم کشور‌ها رد میشن و صبح تا شب کف خیابون‌های ایران رو با پرچم کشور‌های مختلف رنگ آمیزی میکنن.


میشه بهش به عنوان یه موقعیت کارافرینی برای این پایگاه‌های مقاومت بسیج هم نگاه کرد برای موقع‌های بیکاریشون (وقتی از کتک زدن ملت برگشتن). به جای اینکه پرچم کشور‌های مختلف رو بسازید و تو خیابون آتیش بزنین. باهاشون شرت و کفش بسازید و هم دلتون خنک میشه و هم اینکه اسراف نمیشه. تازه میتونین به خارج از کشور و حتا همون کشور‌هایی که پرچمشون رو ته کفشون یا رو شرتتون کشیدید صادر کنید. باور کنید که حتا ککشون هم نمیگزه.

پی نوشت: میگن اولین برف پاییزی ارتفاعات تهران رو سفید پوش کرده. منم میخوام. اینجا داره تازه تابستون میشه. از گرما بدم میاد!!

Labels:

Monday, November 19, 2007
Aussie Election

انتخابات سراسری استرالیا نزدیکه. اواخر همین هفته و تبلیغات حرب‌ها هم تو اوج خودشه. دیگه جایی نیست که بری و تبلیغ حزب‌ها رو سرت خراب نشه. حالا یه کم از انتخابات بگیم.

دو تا حزب پرقدرت لیبرال‌ها و کارگر‌ان. فعلن قدرت دست لیبرال‌هاست و جان هوارد (نخست وزیر) هم رئیس این حزبه. حزب دموکرات و سبز و ملی‌گراها و «اولویت با خانواده» (به خدا اسمشون همینه Family First) و گروه‌های دیگه هم هستند که از هر گاهی با این و گاهی با اون یکی ائتلاف میکنن، ولی رقابت اصلی بین همون دو تا اولی‌هاست. بین این بقیه سبز‌ها که معلومه وظعشون و ملتم زیاد جدیشون نمیگیرن. ولی خب به کارگر‌ها نزدیکترن تا اون یکی. مثل دموکرات‌ها که به کارگرا نزدیکن. ملی گراها و «اولویت خانواده» یه خورده قدیمی فکر میکنن و یه نمه بگی نگی نژاد پرستن و بیشتر با لیبرال ائتلاف میکنن.

حالا آخر این هفته ملت میرن به نماینده‌هاشون رای میدن که وارد خانه نمایندگان بشن و بعد اونا نخست وزیر آینده رو انتخاب کنن. حربی که بیشترین نماینده رو وارد اونجا کنه نخست وزیر رو تعیین میکنه و حزب رقیب هم یه دولت در سایه درست میکنه و این وزیر‌های در سابه میشن به پا برای دولت اصلی و به دولت گیر میدن سر همه کارایی که میکنه.

حالا جریان‌های سیاسی استرالیا بماند برای بعد، ولی نحوه تبلیغ کردن حزب‌های خیلی جالبه. در واقع من اولین باره که همچین چیزی میبینم. اینجا حزب‌ها علاوه بر اینکه میان میگن چه قول‌هایی میدن و چه کارهایی میخوان بکنن، با بی رحمی به حزب مقابل حمله میکنن و نه تنها نقد میکنن که هر از گاهی به بد و بیراه گفتن به همدیگه هم میرسن. مثل این مناظره اخیر رئیس حرب کارگرها با نخست وزیر فعلی جان هوارد، که دیگه اواخر جلسه به همدیگه رسما داشتن فحش میدادن و همدیگه رو دروغگو و متقلب صدا میکردن.

تلویزیون هم که بیشتر تبلیغاتش شده برای حزب کارگر یا لیبرال. مثل یکی از تبلیغ‌های حزب کارگر اینه که یه سری آمار میده از گرونی و زیاد شدن بهره و کم شدن کار و خیلی چیزای دیگه، بعد میپرسه تقصیر کیه و یکی یکی عکس وزیر‌های دولت رو نشون میده و میگه به خاطر بی لیاقتی اینا.

از اون طرف تبلیغ لیبرال‌ها تصاویر اعتصاب‌ها و تظاهرات اتحادیه‌های کارگری رو نشون میدن و میگن اگه کارگر‌ها برگردن اتحادیه ها دوباره قدرت میگیرن و شما اینو نمیخواین! از این طرف دوباره کارگرا تبلیغ میکنن که ما سیستم آموزشی رو تقویت میکنیم و از وان طرف عکس هوارد و نشون میده و روش یه بوق ناجور میزنه که این نمیکنه! دوباره کوین راد (رهبر حزب کارگر) میاد میگه من فلان کار رو میکنم، بعد عکس هوارد رو نشون میده و بوق میزنه مینویسه من نمیکنم. بعد دوباره بوق میزنه با عکس هوارد که من نیروگاه اتمی میسازم، کوین راد میاد میگه من به پیمان کیوتو (در مورد حفظ محیط زیست) ملحق میشم...

اما در مورد انتخابات. شرکت در انتخاباب استرالیا برای همه شهروندان اجباریه! طبق قانون همه شهروندان استرالیایی باید رای بدن و اگه نمیتونن به دلیلی رای بدن باید قبلش اطلاع بدن که به فلان دلیل، نمیتونیم امسال رای بدیم. اگه کسی رای نده جریمه میشه. برای همینه که درصد شرکت در انتخابات چیزی حدود نود و هفت درصده. البته کسانی هم هستند که میگن این مجبور کردن مردم به شرکت در انتخابات در تضاد با دموکراسیه. ولی خب میتونن رای سفید بدن همیشه.

البته ملت هم سیاسی فکر میکنن و کلن خیلی پرت نیستن از مرحله، دانشجو‌ها هم که هر روز خدا برنامه دارن که جان هوارد و لیبرال‌ها رو از قدرت بیرون کنن و کوین راد رو نخست وزیر کنن. ولی تو خیابون‌ها از پلاکارد و پوستر و کاغذ پاره هیچ خبری نیست. حالا نمیدونم اوضاع سیدنی چطوره ولی شهر ما که فقط عکس این دو تا بشرو یا رو بیلبورد‌ها میبینی یا جاهایی که تعیین شده برای اگهی ها. فکر کنم تمرکز اصلیشون رو تبلیغات تلویزیونی باشه و اینترنت. تمام بنرهای همه سایت‌ها از فیس بوک تا یاهو میل شده کوین راد و جان هوارد و انتخابات...

منم جو گرفتم حالا نشستم انتخابات استرالیا رو دنبال میکنم. دانشجوییم دیگه، چاره نیست!

پی نوشت: کانال‌های تبلیغاتی این حزب‌ها اینجاست. کارگرا یه سری تبلیغ خیلی بامزه دارن که اینطوریه که یه سری آدم رو که وانمود میکنن که قبلن به جان هوارد رای دادن رو میارن و جلوی دوربین میگن قول دادی فلان کار و بکنی که نکردی و فلان چیز گرون شده و کار کم شده و از این حرفا. آخرشم میگن ببخشید جان هوارد، ولی رای من رو از دست دادی. این کانال کارگراست.

اینم کانال لیبرال‌ها. لیبرال‌ها از اون طرف با آمار میگن تک تک دولت‌های کارگرا چقدر گند زدن به اقتصاد و اینا غیر قابل اعتمادند.

Labels:

Friday, November 16, 2007
Book

وقتی برای کتاب بازی دعوت شدم، پیش خودم گفتم خب، کتاب‌هایی که خوندم و خیلی دوستشون داشتم کدوما بودن. بعد اولین فکر که به ذهنم رسید این بود که باید تو کتابخونه رو ببینم که یادم بیاد. ولی خب، کتاب خونه که دم دست نیست. بعد فکر کردم به کتاب‌هایی که همیشه تو یادم هستند. و تنها چیزایی که یادم اومد چیزایی بود که خیلی بچگی خوندم و اونقدر دوست داشتنی بودن که هنوز تو ذهنمند. تا اینکه آخرش یادم اومد الان مدتیه که تو سایت goodreads عضوم و یادمه که کلی از کتابایی که خوندم رو تو لیستم اضافه کردم...

بعد حالا مشکل شد چند تا، یکی اینکه انتخاب پنج تا کتاب بین این همه خیلی کار سختیه، بعد اینکه باید فکر میکردم کتاب‌ها رو بر اساس نویسنده مورد علاقه‌ام بنویسم یا ژانر مورد علاقه یا صرفن عنوان مورد علاقه... خلاصه این چند روز امتحان‌ها هم فرصت عالی‌ایه برای فکر کردم به هر چیزی که وقتای عادی آدم سراغشون نمیره، یک صفحه از دفتری که داشتم توش چیز مینوشتم رو کلن با اسم کتاب و نویسنده و آکولاد و این جوز چیزا پر کردم. خلاصه نتیجه‌اش شاید بشه چیزی شبیه به این:

بر اساس عنوان. یعنی اینکه از نویسنده کتاب همین یکی رو خوندم یا از همین یه کتابش رو دوست دارم یا انقدر کتاب های خوبی هستند که بدون در نظر گرفتن هیچ چیز دیگه‌ای تو لیست بهترین‌ها باشند:

قلعه حیوانات و ۱۹۸۴ (جورج اورول) --- جاناتان مرغ دریایی (ریچارد باخ) ----- صد سال تنهایی (مارکز) ---- کوری (ساراماگو) ---- خرمگس (وینیچ) --- سری کتاب‌های تن تن --- سری کتاب‌های هری پاتر (این خودش هفت تاس)

بر اساس ژانر: این ژانر ها رو دوست دارم و خب نمونه های خوب هر ژانری همیشه محبوبن برام.

فانتزی: هری پاتر! هری پاتر! هری پاتر (رولینگ) --- سه گانه کوه های سفید (جان کریستوفر)

رمان تاریخی: خواجه تاجدار ---- دزیره --- غرش طوفان --- سینوحه

خاطرات نویسی: بابا لنگ دراز (یکی از محبوب ترین کتاب های تمام دوران) ---- باقی مانده روز --- فارست گامپ

درام: زندگی و زمانه مایکل کی، در انتظار بربرها (هر دو از جی ام کوئتزی) ---- کوه جادو (توماس مان) ---- بلندی های بادگیر (امیلی برونته) ---- بر باد رفته (یکی دیگه از محبوب ترین کتاب های تمام دوران) ---- آقای ریپلی با استعداد --- میزری و مسیر سبز (اسفتن کینگ) --- کلبه عمو توم

نمایشنامه: نمایشنامه‌های تنسی ویلیامز ---- نمایشنامه‌های بهرام بیضایی

خلاصه انتخاب پنج تا عنوان بین اینا خیلی سخته. ولی اگه حالا واقعن اصرار بر انتخاب دقیقن پنج تااست شاید بشه اینا رو انتخاب کرد:

۱. بر باد رفته

۲. هری پاتر (به ترتیب از بهترین به بدترین ۶، ۳، ۱، ۲، ۴، ۷، ۵)

۳. بابا لنگ دراز

۴. قلعه حیوانات

۵. صد سال تنهایی

پی نوشت: درباره شازده کوچولو یه چیزی بگم. من این کتاب رو وقتی خیلی خیلی بچه بودم خوندم، یعنی مثلا کلاس دوم سوم دبستان اینطورا. اونم به عنوان کتاب کودکان. بعد به شدت بدم اومد ازش، خیلی حرصم میگرفت که از زبون بچه‌ها حرف میزنه در حالی که خودش هیچی درباره بچه‌ها نمیدونه و اصلن هم اون چیزی که میگفت نبود. بعدن که بزرگ شدم، و هنوزم بدم میومد از کتاب، گفتم دوباره برم سراغش ببینم چیه و این بار به شدت خوشم اومد ازش. خلاصه این احساس دوگانه همیشه همراه با این اسم سراغم میاد و خلاصه همینه که تو این لیست نیست!

پی نوشت ۲: بازی سختیه ها! کاش یکی بازی بهترین فیلم دعوتم کنه. راحت تره...

پی نوشت۳: حالا چرا پنج تا؟

پی نوشت ۴:‌راستی دعوتم باید بکنیم. امیرعباس و نیما (میدونم میدونم... دوباره دارم دعوت میکنم که حتمن بنویسن)، آتش و سارا سلطانی (دو خوره کتاب. شاید بهانه‌ای باشه برای آژدیت کردنشون) اون یکی سارا، محسن و علی (که نمیدونم چرا یه مدته فقط دارن شعر مینویسن) و مهدیه.

Labels:

Tuesday, November 13, 2007
Rambling

دوره رسمی امتحانا تو مدرسه ما از اوائل نوامبر شروع میشه تا هفدهم. بعد هم که تابستون شروع میشه و ملت یا میرن سر کلاس تابستونی یا سر کار یا سر خونه زندگیشون. حالا من که خونه نمیخوام برم، ولی شانس آخرین امتحانم دقیقن همون هفدهمه. نتیجه اینکه هر روز بقیه دانشجو‌ها رو میبینم خوشحال و خندان میان که امتحانامون تموم شد، من هی باید بدو بدو برگردم خونه بشینم سر درس. چقدرم که درس میخونم.

این فیس بوکم لعنتی، جدا از همه بدی‌هاش و اعتیاد آوریش و اینکه تو این شبکه‌های احتماعی معتاد کننده ترینه و ... یه بدی دیگه هم داره که همه میفهمن هر کی داره چیکار میکنه. هر دفعه که آنلاین میشی میبینی ملت در چه حالین و کی به کی سلام رسونده و کی رو دیوار کی یادگاری نوشته. یه بخش هم هست که هر کسی خودش آپدیت میکنه و میگه حال و روزش چطوره. حالا از همون موقع که امتحانای من حتا شروع نشده بود، بقیه دوستام رو میدیم که یا نوشتن نصف امتحانا گذشت، یا نوشتن آخرشه و الانم که یه یک هفته‌ای هست که نوشتن امتحاناشون تموم شده و الان دیگه کم کم مینویسن چی کار دارن مییکنن تو تعطیلاتشون. حالا من میرم فیس بوک یه کم (یه کم!) از درس دور شم، از حسادت میترکم!

حالا سو تفاهم نشه. صبح تا شب نمیشینم درس بخونم واقعا، ولی خب همین که دورنمای امتحان چند روز دیگه جلو روته، یا کار دیگه‌ای نمیکنه یا بکنی هم نمیچسبه بهت. حالا جالبه که امتحانای من ساعت هشت و نیم صبحه و منم که عادت ندارم به شب زود خوابیدن و صبح زود بیدار شدن، تو این مدت بیشتر نگرانیم از این بود که چطوری روز امتحان بیدار شم (میگن جلوی بقیه از سحر خیزتون تعریف کنین که تو ناخودآگاهتون اثر بذاره...) تا خود امتحان.

حالا خدا رو شکر دو تا همخونه‌ای پیدا کردم بدتر از خودم. هر کی ازم میپرسه که اونا چیکار میکنن با شب بیداری‌های تو میگم اونام بدتر از منن. هفته پیش که جاناتان کلن هفت صبح میخوابید تا پنج عصر، اون یکی هم که کلن زودتر از پنج نمیخوابه.

حالا اینا کم بودن، یه دو تا همسایه جدید اومدن که ماشالا هر شب تو خونه‌شون پارتیه و سر و صدا تا سه چهار صبح و کلن اوضاع این بلاک طوریه که هر کی بخواد شیک باشه و سوسول بازی دربیاره نمیتونه بخوابه کلن. همه اینا هم کاملن شانسیه و هیچ قرار قبلی کسی با کسی نذاشه. به طرز عجبی در و تخته خوب با هم جور شدن.

فکر کنم آدم یه مدت که از وبلاگ دور میمونه یه مدت طول میکشه که برگرده به اون حال و هوا دوباره. فعلا دو تا بازی وبلاگی جدید هم دعوت شدم از طرف میرکل و رویا، که با اون بازی متنفر‌های ندا سه تا فعلا بازی بدهکارم. که باشن برای بعد. امشب داشتم با مامانم چت میکردم که اینترنت قطع شد و کلی حالم رو گرفت. (این اینترنت ما نمیدونم چه مرگشه همیشه خدا که لازمش داری قطعه) و خلاصه الان فعلن رو مود غر زدنم به شدت.

امتحان آخرم هم شنبه است و جمعه باید برم با این استاد عزیز که قراره تابستون باهاش کار کنم حرف بزنم. فعلا برای چند ماه آینده بورس گرفتنم تایید شده و حالا باید بشینیم ببینیم باید چیکار کنم. من ابله! به جای اینکه تابستون پاشم عین آدمیزاد برم خونه و سه ماه تمام غذای مامان بخورم و لم بدم کتاب بخونم و سه ماه تمام تفریح کنم و مهم تر از همه برف ببینم، دارم میمونم اینجا درس بخونم. بس که ابلهم من.

فردا هم قرار درس خوندن گروهی داریم و مثلن من امروز باید میشستم اشکالام رو درمیاوردم. ولش کن اصلن. میگم که من امشب تو مود غر زدنم...

راستی خبر خوش هسته‌ای مربوط به سیماس. دوباره بلاگ باز کرده، کلن با انگیزه جدید درباره زندگی جدید و داره درباره استرالیا مینویسه. بخونیم به یاد دورهمی‌های تهران که هیچ کس نمیدونه کی ممکنه دوباره تکرار بشه. اینم وبلاگ بینام سیما.

Wednesday, November 07, 2007
Persian

میدونستم افغانی‌ها زبونشون فارسیه و با لهجه افغانی آشنا بودم. شنیده بودم هم که تاجیکستان هم زبونشون فارسیه ولی لهجه‌شون فرق میکنه. یعنی در واقع هر کس میپرسید میگفتم که الان تاجیکستان هم به زبان فارسی حرف میزنن، منتها لهجه‌شون به قدری فرق میکنه که ما متوجه نمیشیم... تا اینکه این ویدئو رو دیدم. آهنگ از کدومی سفر از یه خواننده تاجیک.

حالا فکر کنم برای اولین باره میفهمم که انگلیسی حرف زدن استرالیایی‌ها برای یه آمریکایی و یا یه انگلیسی چه حسی داره. مثل همین لهجه افغانی یا تاجیکی، ما میتونیم همه حرف رو بفهمیم غیر از یه سری کلمه‌ها و اصطلاحات مختص همون منطقه. اینام از این برنامه‌ها زیاد دارن. یه دوست آمریکایی دارم که وقتی حرف زبون شد، گفت من فکر میکردم که تمام عمرم انگلیسی حرف زدم ولی از وقتی اومدم اینجا خیلی مشکل زبان دارم.

اینم همین ویدئو در گوگل: هنوز اول عشق است، سفر دنبالهَ دارهَ... دل از من گلهَ دارهَ. خدا روزشَ بیارهَ، تو را ببینُم دوبارهَ.

یه آهنگ افغانی بود یادمه pmc همیشه پخش میکرد که خواننده میگفت: زیم زیم زیم... کجکی ابروش کج است، چه کنم افسوس مال مردم است... هر چی میگردم تو اینترنت پیداش نمیکنم.

پی نوشت: اینم مطلبی که همین الان پیداش کردم درباره زبان فارسی در تاجیکستان با عنوان:

هویت زبان فارسی تاجيکی و گریز از ایران ستیزی

Sunday, November 04, 2007
Some tips to make things better

دیروز یه ایمیل گرفتم درباره «چهل نکته برای یک زندگی استثنایی، شکوهمند و عالی». خیلی‌هاش واقعن درسته اگه عمل کنیم بهشون. دیروز نشستم خوندم و گفتم خوب عمل میکنم و امروز بدتر از دیروز. متن کاملش اینجاست، ولی خیلی‌هاش رو خودم میدونستم از قبل و چند تاش که از همه بیشتر به درد خودم میخوره رو مینویسم با کمی توضیح:

۱. Take a 10-30 minute walk every day. And while you walk, smile. It is the ultimate anti-depressant.

۱. روزانه ده تا سی دقیقه پیاده روی کنید و موقع پیاده روی لبخند بزنید. این بهترین داروی ضد افسردگیست. (من هر روز پیاده میرم مدرسه و برمیگردم، همیشه هم موقع پیاده روی آهنگ گوش میدم و باور کنید حسم خیلی بیشتر از یه لبخند زدن ساده است)

۲. Buy a PVR tape your late night shows and get more sleep.

۲. یک دستگاه ضبط ویدئو بخرید و برنامه‌های آخر شب رو ضبط کنید و شب‌ها بیشتر بخوابید. (توضیح: فکر کنم اون موقع هنوز اینترنت کابردی نشده بوده. من آخر شب میشینم سریال دانلود میکنم و تا صبح میبینم. تازه حالا سریال‌ها رو ضبط کردیم چت آخر شب چی؟)

۳. When you wake up in the morning complete the following statement, "My purpose is to__________ _ today."

۳. صبح که از خواب بیدار میشید این جمله رو کامل کنید: برنامه امروزم اینه که... (توضیح: من همیشه آخر شب که میخوام بخوابم میگم برنامه فردام اینه که... همیشه خدا هم چون صبح دیر بیدار میشم به برنامه اون روزم نمیرسم و برنامه روز بعدم این میشه که برنامه فردام اینه که کاری که امروز نرسیدم رو بکنم به علاوه ...)

۴. Spend more time with people over the age of 70 and under the age of 6.

۴. زمان بیشتری رو با بچه‌های زیر شش سال و افراد بالای هفتاد سال بگذرونید. (نویسنده اینجا توضیح نداده که منظورش چیه ولی حدس میزنم برای اینه که قدر جوونی رو بدونی. البته خوب برای من که با بچه جماعت مشکل دارم احتمالن این نکته توصیه نمیشه)

۵. Dream more while you are awake.

۵. در زمان بیداری بیشتر رویا ببینید (خیال پردازی کنید)

۶. Eat more foods that grow on trees and plants and eat less food that is manufactured in plants.

۶. بیشتر چیزهایی رو بخورید که از طبیعت میان و کمتر سراغ غذاهای فراوری شده در کارخونه‌ها برید. (توضیح: به خدا سعی میکنم ولی غذای کارخونه ای خوشمزه تره. حالا جالبه که من تا حالا هزار بار تصمیم گرفته‌ام که از این به بعد غذای سالم بخورم و هر دفعه هم در حال خوردن بستنی یا شیرینی بودم).

۷. Try to make at least three people smile each day.

۷. سعی کنید دست کم روزی سه نفر را بخندانید. (توضیح: دیگه این که کار خودمه. فکر کنم برای من باید این باشه که سعی کن دست کم روزی با سه نفر جدی صحبت کنی!)

۸. Clear your clutter from your house, your car, your desk and let new and flowing energy into your life.

۸. آت آشغال‌ها رو از خونه، میز کار، و ماشینتون بیرون بریزید. سعی کنید انرژی نو و روان وارد زندگیتون بشه. (توضیح:‌فکر کنم این مصداق همون فنگ شویی باشه. خیلی هم درسته. با تمام تنبلیم در مورد تمیز کردن و به هم ریختگی و شلختگی همیشگیم، از به هم ریختگی و وجود چیزهای زائد تو زندگیم هم اعصابم خورد میشه)

۹. Don't waste your precious energy on gossip, energy vampires, issues of the past, negative thoughts or things you cannot control. Instead invest your energy in the positive present moment.

۹. انرژی با ارزشتون رو صرف غیبت، اتفاق‌های گذشته، افکار منفی یا چیزهایی که نمیتوانید کنترل کنید نکنید. به جای اون انرژیتون رو روی چیزهای مثبت و لحظه‌های کنونی سرمایه گذاری کنید. (توضیح:‌بزرگترین نقطه ضعف من. یادم باشه همیشه اینو!)

۱۰. Life isn't fair, but it's still good.

۱۰. زندگی عادلانه نیست، ولی هنوز خوبه. (توضیح:‌میدونم. ولی نویسنده توضیح نمیده وقتی نه عادلانه است نه خوب چیکار باید کرد)

۱۱. Don't take yourself so seriously. No one else does.

۱۱. خودتون رو خیلی جدی نگیرید. هیچ کس دیگه‌ای هم شما رو جدی نمیگیره. (توضیح: آهااای! من الان دقیقن در موقعیتم که باید خودم رو جدی بگیرم. فکر کنم منظورش اینه که اتفاق‌های خوب و بدی که میافتند رو خیلی جدی نگیرید و ازشون بگذرید.)

۱۲. Make peace with your past so it won't screw up the present.

۱۲. با گذشتتون کنار بیاید که به حالتون گند نزنه.

۱۳. Don't compare your life to others'. You have no idea what their journey is all about.

۱۳. زندگیتون رو با دیگران مقایسه نکنید. شما هیچ ایده‌ای از اینکه بقیه با زندگیشون چیکار میخوان بکنن ندارید. (توضیح:‌دومین نقطه ضعف بزرگ من. رسما دیوانه میکنن این کار آدم رو)

۱۴. No one is in charge of your happiness except you.

۱۴. غیر از شما هیچ کس مسئول خوشبختی شما نیست. (توضیح:‌ولی احتمالن غیر از شما خیلی‌ها مسئول بدبختی شما هستند... ای بابا افکار منفی رو دور کنید... دور کنید. دور کن!!!)

۱۵. Frame every so-called disaster with these words: "In five years, wills this matter?"

۱۵. همه «به اصطلاح» فاجعه‌ها رو با این جمله همراه کنید، آیا پنج سال دیگه این هنوز برام مهمه؟ (توضیح: راست میگه خوب. خیلی چیزا با مرور زمان اهمیتشون رو از دست میدن و میبینی ارزش اون انرژی که از دست دادی یا اعصابی که سرشون خورد کرردی رو نداشتن. البته متن توضیح نمیده اگه جواب مصبت باشه باید چیکار کرد).

۱۶. Watch more movies, play more games and read more books than you did in 2006

۱۶. از سال قبل بیشتر فیلم ببینید، بیشتر بازی کنید و بیشتر کتاب بخونید.

۱۷. However good or bad a situation is, it will change.

۱۷. چه خوب چه بد، این نیز بگذرد.

۱۸. Get rid of anything that isn't useful, beautiful or joyful.

۱۸. هر چیزی که به درد بخور، زیبا، یا لذت بخش نیست رو دور بریزید.

۱۹. Remember that you are too blessed to be stressed.

۱۹. یادتون باشه ارزش شما بیشتر از اونیه که خودتون رو اذیت کنین.

۲۰. Enjoy the ride. Remember that this is not Disney World and you certainly don't want a fast pass. You only have one ride through life so make the most of it and enjoy the ride.

۲۰. از مسیر لذت ببرید. یادتون باشه که زندگی دیزنی لند نیست، و شما هم مطمنئنا نمیخواهید که زود بگذره. فقط یه بار حق سوار شدن در قطار زندگی دارید پس سعی کنید ازش حداکثر استفاده رو بکنید و از سواری و از مناظر لذت ببرید.

البته خودمون هم میتونیم به این ها یه چیزایی رو اضافه کنیم، که فکر کنم شخصی ترند و برای هر کسی بسته به اینکه دنبال چه چیزی تو زندگیشه فرق میکنه. برای خودم، خوب میتونم اینا رو اضافه کنم:

ورزش کن (همیشه بعد از ورزش سرحال تری)/ تنبلی نکن (همیشه خدا! هر وقت فکر کردی الان حوصله فلان کارو نداری، حالا باشه برای بعد، همون موقع یعنی دارم تنبلی میکنم)/ از اشتباه نترس ازشون یاد بگیر / اتفاق‌ها خود به خود نمی‌افتن. نشین نگاه کن. make things happen/ کم پای کامپیوتر بشین/ کم چت کن!/ پاشو ...

...

رفتم.

Labels:

Thursday, November 01, 2007
Responsibility

استرالیا الان مدتیه که با مشکل کمبود آب روبرو شده و ایالت ما، یعنی کوئینزلند الان یکساله که محدودیت مصرف آب رو در سطح چهار اعلام کرده و این معنیش اینه که ملت باید سعی کنن کمتر آب مصرف کنن (نه اینکه محدودیت قیمت یا سهمیه بندی‌ای در کار باشه). بقیه ایالت‌ها هم محدودیت‌های خاص خودشون رو دارن. یه لیست هم از کارهایی که میشه کرد رو تهیه کردن و به همه خونه‌ها فرستادن و هر مسافری هم که وارد استرالیا میشه، تو هواپیما بهش این لیست داده میشه که با خبر باشه و رعایت کنه.

از موارد این لیست هم مسلما چیزهایی مثل آبیاری باغچه و شستن ماشین و حمام رفتنه (که باید کمتر از چهار دقیقه باشه). جالبه که آمار اعلام کرده که به دلیل همکاری مردم در این ناحیه روزانه دویست و هشتاد میلیون لیتر کمتر آب استفاده شده.

ملت هم واقعا رعایت میکنن (نه جدی واقعا خودشون رعایت میکنن) و کمتر باغچه آب میدن و حمام‌ها رو محدود کردن و ... حتا یه دوستی دارم که الان چهار پنج ماهه اینجاست، و کاری که کرده اینه که یه سطل گذاشته زیر شیلنگ ماشین رخت شویی و آبی که ازش هدر میره و جمع میکنه و ازش استفاده میکنه برای شستن ماشین. حالا داشته باشید اینا رو تا بگم.

حالا بعضی‌ها این وسط زیادی احساس مسئولیت میکنن.و آدم چیزای جالبی میشنوه. چند وقت پیش تو استخر دانشگاه، دیدیم از رختکن صدای داد و فریاد میاد و معلوم شد که چند نفر دارن با یکی که زیادی زیر دوش بوده دعوا میکنن که چرا آب رو هدر میده. حالا باز این خوبه و طرف شانس آورده که با یه دعوا قال قضیه کنده شده.

امروز خبر رسید که تو سیدنی یه مرد شصت و شیش ساله که داشته باغچه‌اش رو آب میداده، بعد از مشاجره با همسایه‌ سی و شش ساله‌اش سر مصرف آب به قتل میرسه! جریان هم این بوده که عصر دیروز، چهارشنبه ساعت پنج و نیم مقتول داشته باغچه رو آب میداده که قاتل میاد بهش تذکر میده. گزارش شده که مقتول با شیلنگ آب پاشیده به قاتل که احتمالن بگه این فضولی‌ها به تو نیومده.

قاتل رو در حالی گرفتن که مقتول رو زیر ضربات سنگین مشت و لگد گرفته بوده. پلیس و امبولانس میرسن و مقتول رو میفرستن بیمارستان که تو راه میمیره.

حالا جالب اینجاست که بعدن معلوم شده بر اساس محدودیت‌های مصرف آب در سیدنی، آب دادن باغچه روزهای چهارشنبه و شنبه قبل از ده صبح و بعد از چهار بعد از ظهر آزاده و مقتول بنده خدا حواسش به محدودیت‌ بوده.

خلاصه اینکه بعضی‌ها نمیفهمن که فرق هست بین احساس مسئولیت و فضولی. شایدم ستاد امر به معروف و نهی از منکر به استرالیا هم رسیده.