Sunday, April 08, 2007
86

دیشب آزاده برگشت رفت خونه‌اش. اینم از عید امسالمون، که خیلی عجیب و غریب شروع شد و با بی خبری گذشت و روزای آخرش هر چی با چنگ و دندون خواستیم طولانی ترش کنیم، نشد و حسرت به دلمون گذاشت و گذشت و رفت. رفت تا... نمیدونم.

این روزای آخری، انگار که هیچ این هفت هشت سال تو زندگیمون نبوده، مثل قدیما بود. تا همون دم آخر تو فرودگاه هم انگار کسی باور نمیکرد که دوباره فاصله ها زیاد میشه و آدما میشن یه صدای پشت تلفن و یه سری حروف پینگلیش تو صفحه مسنجر. امروز اما، انگار هیچ این دو هفته وجود نداشته. برگشتیم به زندگی عادی و روزمره. فقط هر از گاهی اینطرف اونطرف یه نشونه‌های کوچیکی میبینی، یه تیکه پارچه یه گوشه افتاده، یه عطر، یا یه خط رو دیوار که یادت میاره این دو هفته خواب و خیال نبوده.

عیدم گذشت، حتا چند روز تق و لقی بعدش هم. فردا روز دیگریست. سالی دیگر. میسازمش.

پی نوشت: اگه احیانن براتون سوال پیش اومد که پژواک مثلن میخواد چطوری بسازتش و فکر کردین که آدم شده و متحول، و اینکه بدونین امروز از صبح تا الان داشته چیکار میکرده، اینجا رو کلیک کنین! راستی توصیه اکید میکنم اگه میخواهید بدبخت و خراب و معتاد نشین، کلیک نکنید... یه بازی فلشه که هر کاری میکنم نمیتونم بازی نکنم.

Labels: