این دو روز افتادم به فنگ شویی. کمدم رو از بالا تا پایین ریختم بیرون. الانم چندین کیسه گنده، گذاشتم دم در خونه که تکلیفشون رو روشن کنم. یه سری که چیزای دور ریختنیاند که نمیدونم به چه علت و یا چه توجیهی این همه سال تو کمد من بودند. یه کیسه دیگه هم لباسهای کهنه و غیر کهنهایه که دیگه نمیپوشم. البته نظر به اینکه تو لباس نو خریدن خیلی تنبلم، بهتره بگم کم کهنه، به جای غیر کهنه... در هر حال.
یه کیسه خیلی گنده دیگه شده تمام جزوههای درسام (به علاوه تمرین تحویلیها و چیزای دیگه). چون تصمیم قاطع دارم که دیگه سراغ ریاضی و مشتقات و چیزای حتا شبیه بهش نرم، همه اینا رو هم کردم تو یه کیسه گذاشتم بدم به این بازیافتیها. وقتی داشتم جمعشون میکردم از همه بشتر تمرینهای درسهای دکتر نجومی بود، همه مرتب و تمیز. یاد حرفش افتادم که میگفت اینا رو خوب نگه دارید بعدن به دردتون میخوره. امیدوارم دیگه نخوره... (کاش حالش زودتر خوب شه.)
یه کارتون هم شده کتابهای درسیم که بیشترشون خیلی نو موندهاند! اینا حیفند دور ریخته بشن، لیستشون کردم ببرم دانشکده ریاضی بدم به هر کی خواست. فکر کنم مردم هنوز دارن این کتابا رو میخونن. بیچارهها... خداوندا واقعن به کدامین گناه بندگانت رو اینطوری عذاب میدی و میندازیشون ریاضی شریف بخونن. چند وقت پیش تردید داشتم اگه خواستم احیانن ادامه تحصیل بدم برم رشته Scientific Computing بخونم، که وقتی دیدم رو یکی از این کتابا نوشته برای دانشجویان ریاضی و Scientific Computing خیالم از این بابت هم راحت شد که هیچ وقت سراغ چنین چیزهایی نمیرم.
یه سری کتابهای قدیمی آزاده هم اونجا بود، مثل فیزیک حالت جامد و کوانتوم و چیزای دیگه. یه سری یادداشت و جزوه و دفترچه و خلاصه آت آشغالهای دوران دانشجوییش که تا حالا نگه داشته بودم که شاید روزی به دردش بخوره. یکی از کتابها توجهم رو شدید جلب کرد که اولش یه نفر براش یه نامه عاشقانه نوشته بود و توش شدید بهش ابراز علاقه کرده.
متن نامه رو دیگه نمیگم، ولی ببینید عشق، اونم از نوع شریفی یعنی چی. بعد از کلی قربون صدقه رفتن و بر شمردن یکی یکی خوبهای آزاده، طرف براش نوشته که: «... هر جا باشی پیدات میکنم و میبینمت، اینم مسائل الکترومغناطیس میلورده که حلشون کردم. تقدیم بهت!!!»
بعد هم که کتاب رو وباز میکنی میبینی درواقع دستخت خود آقاست که نشسته یکی یکی مسئله های کتاب رو حل کرده، برده سیمی کرده، جلد کرده، اورده به عنوان تحفه عاشقی تقدیم خانوم کرده. آخر عاقبت عاشیقشون رو نمیدونم چی شده، (احتمالن ختم به خیر نشده) ولی به نظر میرسه از جزوه خیلی خوب استفاده شده... عشق شریفی هم یعنی این...
دیگه کلی چیز خورده ریز پیدا کردم، که تصمیم قاطع گرفتم و ریختمشون دور... دیسکت و یه سری نوار کاست و این جور چیزا. اون بالا کلی فیلم ویدئو هم بود، مال زمان بچگیها، که خواستم بریزم دور مامانم نذاشت. گفت حیفه، نگه دار بعدن عتیقه میشن... (کی فکرش رو میکرد همچین جملهای یه روزی به این نزدیکی بشه جزو گفتارهای جدی روزمره؟ نوار ویدئو... عتیقه...) انگار هر چی جلوتر میریم، سرعت عتیقه شدن چیزا بیشتر میشه.
ولی هیچ چیزی به اندازه دور کردن کتابهای درسیم از اتاق لذت بخش نبود... وقعن به قول این فنگ شوران عزیز انگار بد جوری اینا انرژی منفی داشتهاند و خودم نمیدونستم...
پی نوشت: انگار هنگ کردن کامپیوتر تقصیر دیالاپ هم نبوده همچین. امروز گشتم دیدم به خاطر یکی از آپدیتهای سرویس پک ۲ ویندوزه. بعدن خودشون فهمیدن و یه آپدیت دیگه گذاشتن رو سایت که رفتم دانلود و نصب کردم درست شد! نکته خنده دار اینجاست که این قضیه مال نوامبر ۲۰۰۵ ه من تازه مارس ۲۰۰۷ یادم افتاده.
Labels: Life
یکم) بی ADSL شدم... دارم رسمن خل میشم. یکسال و خوردهای، نه صدای کانکت شدن شنیدم، نه یوزر نیم و پسوردم چک شد، نه دیسکانکت شدم، نه رعایت حجم و زمان کردم... حالم خیلی بده. احساس توهین و حقارت میکنم با اینترنت Dial Up. همینطوریشم این قصد رو داشتم، ولی حالا با انجام همه این فداکاریها و جانفشانیها، اگه این بارم کارم درست نشه که برم واقعن یه بلایی سر خودم میارم! (مخصوصن با این شرایط که گفتن سوئیچشون پره و احتمالن اکانت منو میدن به کس دیگه!!!!)
دوم) امشب ساعتهای حدود ۳.۵، ۴ اسکاره. به روال سالهای گذشته میخوام بشینم جلو تلویزیون تا صبح. امسال فکر میکردم دیگه نمیبینم، حتا اون دو سه تا سایت هم که همیشه میرم برای پیشبینیها و رای دادن و نظر سنجی و اینا هم نرفتم... حتا مطلب اسکاری هم ننوشتم. این دیگه خیلی حرفه... تا اینکه امشب بالاخره حسش اومد و آستین بالا زدم و در کمال اعتماد به نفس نشستم جایزهها رو پیشبینی کردم. اینم شد مطلب اسکاری امسال من! ببینم چقدرش درست از آب درمیاد...
تو اون مطلب نه طبل معمول به چیزی و جایی لینک دادم، نه خیلی اطلاعاتش دقیقه، چون خب... با این اینترنت خوب همین دو تا پست رو هم به زور فرستادم. در ضمن به دلیلی که خودم نمیدونستم تو هر دو جا فرستاده بودمش، که خب دیدم لزومی نداره واقعن و فقط تو سینما پژواک موند و از اینجا پاکش کردم.
سوم) اومدم مطلب دیگهای بنویسم، سرم به نوشتن اسکاره گرم شد، خوابمم گرفت. ADSL هم ندارم، ویزامم نیومده، حس و حالش پرید... شاید وقتی دیگر.
پی نوشت: چقدر از Dial up متنفرم... منم که عادت ندارم هزار تا پنجره باز میکنم و از اونطرف هم میذارم یه چیزی دانلود بشه و هی حرص میخورم از اینکه چرا هیچ کاری درست انجام نمیشه!!! عادت هم بد چیزیه ها... اصلن این دیال آپ انگا سرعت سیستم رو هم کم میکنه... همش داره پنجره هام گیر میکنه و شده نور علی نور!!!! این دو تا مطلب رو ساعت ۱۲ نوشتم، تا بتونم بفرستم شد ۳!!!! کچلم کرد این اینترنته...
پی نوشت۲: عجب بارون ماهی... چه هوایی. پنجره اتاقم رو باز کردم و دارم بو میکشم و کیف میکنم. هوای تازه و بوی و صدای بارون عجیب سر حالم میاره. کاش بگیرم بخوابم الان... چه کیفی میده خواب...
بعد از تحریر: نکته در مورد پیش بینیهای من... بابل بیچاره هیچی نبرد، غیر از موسیقی متن. Departed بهترین فیلم و کارگردانی رو گرفت. (که پیش بینی من نصفه درست شد، چون فکر میکردم فقط یکی رو میبره)
در رشته بازیگری همونطور که گفتم Jennifer Hudson و Hellen Mirren برنده شدن. در مورد مردها هم که خدا رو شکر چیزی نگفتم... هر دو تا جایزه فیلمنامه رو هم درست حدس زدم...
ولی در مورد بهترین فیلم خارجی... خب «زندگی دیگران» از آلمان که تو جشنواره امسالم بود اسکار برد. که من Pan's Labyrinth رو گفته بودم. طراحی لباس هم به «ماری آنتوانت» رسید...
تدوین رو هم درست گفتم... Departed. صدا گذاری هم حدسم درست از آب درومد Dreamgirls. بهترین مستند سال هم که معلوم بود از قبل... همون An Inconvenient Truth اسکار برد. متاسفانه بهترین انیمیشن رو Happy Feet گرفت... همونی که من تاکید داشتم کاش نگیره!!!
Departed رو خیلی دوست داشتم. عااالیه. بهت مهلت نفس کشیدن نمیده، واقعن بهترین فیلم ساله، البته تا قبل از اینکه Babel رو دیده باشی. بعد یه کم تصمیم گیری سخت میشه. بازیهای عالی و درخشان و بی اشتباه، داستان نفس گیر و دو تا فیلم شاهکار! احتمالن اسکار بهترین فیلم رو بابل میگیره، بهترین کارگردانی رو اسکورسیزی برای Departed. شایدم برعکس که سنت اسکار ندادن به اسکورسیزی حفظ بشه. (اگه بازم کلینت ایستوود اسکار بهترین کارگردانی رو بگیره، یا Paul Greengrass خیلی فحشه!!!) هر نتیجهای غیر از این عملن بیمعنی و چرته. بدیش اینه که برای این دو تا جایزه باید تا آخر مراسم نشست، و نمیشه عصبانی شد و خاموش کرد رفت مثلن!
تو رشته بهترین بازیگر نقش دوم زن عاشق بازی Adriana Barraza و Rinko Kikuchi تو فیلم بابلم... عالی بودن. ولی به احتمال زیاد Jennifer Hudson برنده میشه. Dreamgirls رو ندیدم، امیدوارم لایق جایزهاش باشه. معمولن این اولین جایزه مراسمه و انتظار زیادی نباید کشید برای فهمیدن نتیجه. بهترین نقش مکمل مرد هم شانس Eddie Murphy از بقیه بیشتره. بازم میگم چون Dreamgirls رو ندیدم نمیتونم نظر بدم. (حتا تصور اسکار گرفتن ادی مورفی هم خنده داره، نه خنده از سر تحقیرها! کلن میگم... ادی مورفی رو تصور کنید اسکار دستشه میخواد سخنرانی کنه!!!!! دانکی رو تو شرک که یادتون هست؟ چه شود...)
دیگه اینکه تو فیلمنامهها خب پیشبینی زیاد سخت نیست. Little Miss Sunshine برای فیلمنامه اریجینال، فیلمنامه اقتباسی هم Departed.
بهترین بازیگر مرد... نمیدونم واقعن. Leonardo DiCaprio چند ساله داره تو فیلمهای خیلی خوبی، خوب بازی میکنه، ولی احتمالن زیر سایه همون جک تایتانیکش اسکار نمیگیره. بیچاره. همین بلا سر Kate Winslet هم اومده انگار. هر دو تاشون چند ساله دارن واقعن خوب بازی میکنن... حیف. اسکار بهترین بازیگر مرد رو نمیدونم واقعن... ولی اسکار بهترین بازیگر زن رو که حتمن بازیگر نقش ملکه انگلیس (!) Hellen Mirren میگیره. (به قول جشنواره فیلم فجر، با تقدیر از بازی بسیار خوب مریل استریپ و پنهلوپه کروز، اسکار تقدیم میشود به هلن میرن!!!)
بهترین فیلم خارجی هم میرسه به فیلم Pan's Labyrinth از مکزیک... این فیلمهای مکزیکی و اسپانیایی کلن خوب تحویل گرفته میشن تو اسکار انگار.
دیگه... برای طراحی لباس ممکنه اسکار رو The Devil Wears Prada ببره. در واقع با اون همه مارکهای خفن و لباسهای چشمگیر و انتخاب لباس و چیزای دیگه بعید هم نیست. ولی اعضای آکادمی اسکار تا به حال نشون دادن که علاقه عجیبی به هنر و معماری چینی دارن و عجیب نخواهد بود اگه Curse of the Golden Flower اسکار طراحی لباس و بگیره. (شایدم اشباع شده باشن از چین و فیلمهای رزمی پروازی ژانگ ییمو!)
جایزه تدوین هم یا میرسه به بابل یا Departed. هر چند Queen هم میتونست تو این رشته نامزد باشه، که نمیدونم چرا نیست! اون تصویر آرشیوی و کنار هم گذاشتنشون با فیلم همه یک طرف، اون نگاه پیروزمندانه اخر پرنسس دایانا به دوربین موقع مراسم تشیع جنازه یه طرف...
با کمال احترام به کامی عزیز، تنها ایرانی نامزد اسکار امسال، احتمالن جایزه صداگذاری به Dreamgirls میرسه یا Pirates of the Caribbean. شرمنده... مام خوشحال میشیم البته. حالا اگه Apocalypto برد به نظر شما بریزیم تو خیابون مثل زمان برد تیم ملی فوتبال یا نه؟
دیگه عرضم به حضور مبارکتون که بهترین مستند سال هم نامزد ریاست جمهوری سابق Al Gore میگیره با مستندش درباره گرم شدن زمین An Inconvenient Truth. خوشحال میشیم بیانسه اسکار ببره به خاطر آهنگ Listen هر چند دلم به همین خوشه که این اهنگو تو مراسم میخونه فیض میبریم... اگه هم برد که چه بهتر. بهترین طراحی صحنههم که همیشه موزیکالها میبرن. امسالم که خدا رو شکر Dreamgirls هست. بهترین انیمشین هم امیدوارم ماشینها ببره. هر چند هیچ کدومو ندیدم، ولی اصلن دلم نمیخواد کارتون تقلیدی نون به نرخ روز خور (بعد از موفقیت خیره کننده سال گذشته «راه پیمایی پنگوئنها» همه یاد پنگوئنها افتادن یهو! اخ) Happy Feet اسکار بگیره (هر چقدر هم که خوب باشه).
دیگه پیشبینی بقیه جوایز از سواد من خارجه... باید ببینیم تا چی پیش میاد. خوبی اسکار به اینه که مثل فوتبال اصلن قابل پیش بینی نیست و ییهو همه رو شگفت زده میکنن، بدیش اینه که معمولن این شگفت زدگی در جهت خوبش نیست.
پی نوشت: اسکورسیزی رو تصور کنید با اون عینک گردش که بعد از باختن اسکار بهترین کارگردانی بیاد رو سن بگه نه اسکار میخوام نه سیمرغ! ده نمکی رو که یادتون هست... ده نمکی هم خوب سوژهای جور کردها!!!
پی نوشت۲: بی صبرانه منتظر دیدن اجرای Ellenام! دوری رو تو کارتون پیدا کردن نیمو که یادتون هست...Labels: Cinema
۱) کیفم خریدم! دو سه روز پیش رفتم پایتخت و از همون طبقه همکف شروع کردیم به گشتن مغازهها و قیمت کردن کیفهخای لپتاپ... نکته اساسیای که بعد از چند بار رفتن به این مرکز خرید دستتون میاد اینه که هر چه طبقات رو بالاتر میرید قیمتها ارزونتر و مدلها متنوع تر میشن، و البته ما هم این بار از همون قانون پیروی کردیم و هی رفتیم بالاتر و بالاتر تا جایی که دیگه نه طبقه بالاتری بود، نه مدل متنوعتر و نه قیمت مناسبتری. تا اینکه اخرش نتیجه شد این:
خوبیش اینه که هم کوچیکه و هم شیک و هم جادار. اینو طبقه دوم یکی بهمون قیمت داد شصت و خورده ای تومن. طیقه بالاترش بهمون گفتن پنجاه و خورده ای! یه طبقه بالاتر قیمت به چهل و پنج رسید، و اخرش با چهل تومن (و یه ماوس) کارو تموم کردیم!!! آدم کیف میکنه از اینهمه انصاف.
شب هم که اومدم دنبال مدل و مارک و ایناش گشتم ببینم گرون خریدم یا نه، دیدم نه همینه قیمتش انگار! جالبیش رنگه، که موقع سرچ نمیدونستم چی باید بزنم، آخر سر که پیداش کردم دیدم خودش زیرش نوشته، رنگ: خاکی! (Colour: Khaki)
ولی واقعن تو ایران ما همه چی داریما، همه چی از جدید ترین نوع و مدل، همه جور برنامه و فیلم و بازی و موسیقی، ارزون، زیر قیمت جهانی،... آزادی هم که هست، چه مرگمونه دیگه هی فکر رفتنیم! (طنزش معلومه که؟)
۲) Video Jug یه سایتیه مشابه یوتیوب و سایتهای مشابه. با این فرق که هدف اصلیش آموزش نکتههای کوچک زندگیه! کلیپهای کوچیک چند دقیقهای این سایت، تو دسته بندیهای مختلفی مثل غذا خوردن، سلامت، زیبایی، روابط اجتماعی، حیوانات و چیزهای دیگه به اموزش نکتههایی پرداخته که تو زندگی روزمره کاربرد داره. مثل این که «چطور یک برخورد اولیه خوب داشته باشیم». یا این که یه سری حرکت ساده رقص رو آموزش میده که آدم یهو تو یه مهمونیای جایی آبروریزی نکنه! یا مثلن یه ویدیو درباره ماساژ نوزادان، و خیلی چیزهای دیگه... یه قسمتی هم داره به نام «Made by You» با این توضیح که اگه شما مهارت خاصی دارید که میتونید بقیه رو سهیم کنید، میتونید از خودتون فیلم بگیرید و تو سایت آپلود کنید.
۳) امشب فیلم Renaissance رو دیدم. البته فیلم که نه، بیشتر کارتون بود تا فیلم. اخرین باری که اینطوری موقع فیلم دیدن چشمام گرد شده سر Spirited Away بود. یه کارتون دیگه که فرصت نفس کشیدن به آدم نمیداد. حتا نمیتونستی به چرایی و چگونگی چیزها فکر کنی، فقط عین قلمراد باید میگفتی ها! ها! ها! و واقعن هر از گاهی خودمو تو این موقعیت میدیدم که نیم خیز شدم رو صندلی و هی میگم ها!!! ها!!!! اصلن چند وقته دارم همش فیلمهای خوبی که خیلی وقته گرفتم و هنوز ندیدهام رو میبینم. باید بعد سر فرصت دربارهاشون بنویسم.
فقط اومدم آپ کنم که فاصله بین نوشته هام زیاد نشه، که اگه بشه تنبل میشم و جمع کردنم سخت... جالبیش اینه که اولش فکر میکردم حرفی نیست که... چی بنویسم. حالا یکی بیاد منو ببره...
بین این همه تصاویر ضد و نقیض از ایران، راقی عمر مستندی ساخته به نام «Inside Iran». چیزی که خودش به عنوان سفری منحصر به فرد به یکی از بدفهمیده شده ترین شهرهای جهان نامیده. این مستند یک ساعت و نیمه، پونزدهم فوریه از شبکه BBC Four پخش شد و میتونید کاملش رو از اینجا ببینید.
عمر که میگه برای ساخت این فیلم فقط یکسال دنبال مجوزهای لازم بوده،سفرش رو از جنوب تهران و بازار بزرگ شروع میکنه. جایی که به قول خودش قلب اقتصادی و سیاسی ایرانه، یا زمانی بوده. به امامزاده میره، تو محلههای مختلف گردش میکنه، وارد یه زورخونه میشه و همراه خانواده شهدا از مزار شهدای بهشت زهرا دیدن میکنه. نکته جالب اطلاعات دقیق و زیادیه که از هر جایی که میره بدست میاره. مثلن وقتی وارد زورخونه میشه میگه که ورزشی باستانیه که قبل از اسلام وجود داشته و فرهنگ ایرانی اون رو از قرنها پیش حفظ کرده و اون رو با آیینهای اسلامی آمیخته. یا وقتی به امامزاده میره، اطلاعات دقیقی در مورد تفاوتهای عقیدتی شیعه و سنی میده. بعد هم وارد یه تظاهرات خیابونی میشه، و شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل رو میشنوه.
بعد به همراهی دوستش علیرضا، وارد زندگی دیگهای از ایران میشه که تماشاگر غیر ایرانی، احتمالن تا حالا کمتر دیده. میرداماد، فروشگاه موسیقی، جوونایی که جلوی مغازه موسیقی جمع شدن که از بنیامین امضا بگیرن. چند کلمهای هم سعی میکنه با بنیامین حرف بزنه. و تعجب میکنه از اینکه کشوری با این همه محدودیت و این همه اعتقادات سفت و سخت، چطور یه ستاره پاپ داره. تصویرهای گرفته شده از بازار تهران، و زنان چادری و مردان ریشو، تضاد جالبی دارند با تصاویر مربوط به پاساژ تندیس. جایی که جوون های دیگه ای رو گیر میاره و سعی میکنه درباره زندگی جوونها تو ایران ازشون اطلاعات بگیره. به قول خودش با بیست دقیقه راه رفتن تو پاساژ تندیس، ایرانی رو کشف کرد که تا حالا ندیده بود.
نکته جالب اینه که هیچ وقت قضاوتی صورت نمیگیره و فقط اطلاعاته که جمع و به تماشاگر منتقل میشه. چه زمانی که با خانواده شهدا به مزار رفته بود و بسیجی درباره دفاع از میهن و ناموس گفت، و چه وقتی تو پاساژ تندیس از پسر دیگهای شنید که با آمریکا هیچ مشکلی نداریم ولی اگه اتفاقی بیافته حتمن از ایران دفاع میکنیم. حتا وقتی درباره جنگ ایران و عراق حرف میزنه، میگه ایران وارد طولانی ترین جنگ قرن بیستم شد، که عراق از طرف آمریکا، انگلیس، فرانسه وشوروی حمایت میشد ولی ایران تنها میجنگید. تلفات برای ایران بسیار سنگین بود، و نیم میلیون جوان ایرانی در این جنگ کشته شدند.
خب... زندگی جوونها هم گذشت. بعد میره سراغ چیز دیگه ای که تمام تبلیغات ضد ایرانی روش متمرکز شده، حقوق زنان. برای این کار میره سراغ زنان موفق جامعه. کسانی که دارن با انگیزه کار میکنن و دوست دارن که به سهم خودشون تغییری ایجاد کنند. بعد طبق روال کارش، که محدودیت رو میشنوه و بعد در کنارش زندگی جاری مردم رو نشون میده، میره سراغ سانسور... اول میفهمه که خطوط قرمزی وجود دارند، و در کنارش میبینه که مردم دارن خیلی راحت ازکنار اونها میگذرند و زندگیشون رو میکنند. مثل روزنامههایی که منتشر میشن، یا گروههای موسیقی که میتونن مجوز بگیرن (در واقع رجب پور، مدیر برنامههای بنیامین، وقتی که عمر اونو با Simon Cowel مقایسه میکنه، میگه که در حال ساختن یک Girl Band تو ایرانه که تمام اعضای گروه و خوانندهها دخترند!) یا میره سراغ بچههای چلچراغ و میفهمه که با پیچوندن چند جمله میتونه حرفی رو که میخواد بزنه، بدون اینکه از خطوط قرمز عبور کرده باشه.
فقر، خیابونهای شلوغ، و اعتیاد هم از چیزهایی هستند که سعی میکنه تو گزارش بگنجونه ولی خیلی بهش نمیپردازه. ولی همین جالبه، که تو یک ساعت و نیم، چنان تصویر واقعی و دقیقی از تهران رو نشون میده که خیلی از ما، با چندین سال زندگی کردن شاید ندیده باشیم. موقع افتتاح تونل رسالت هم هست، و با احمدی نژاد چند کلمه حرف میزنه که من شک دارم احمدی نژاد فهمیده باشه که این چی میگه چون فقط دو تا زد رو شونه عمر و رد شد رفت! ولی بعد ازش دعوت کردن که پشت سر احمدی نژاد نماز بخونه، که خوب اونم قبول کرد. قسمتهایی هم وارد زندگی یک خانواده ایرانی میشه و با مفهوم «تعارف» آشنا میشه خیلی جالب و به شدت اشنا درومده.
دیدن محلههای مختلف تهران، که به قول خودش اگه حجاب نبود شاید با لوس آنجلس فرقی نمیکرد، برای همه جذابه. تصاویر تهران رو گاهی با نشون دادن مسیر با گوگ ارت همراه میکنه تا وسعت و عظمت این ابر شهر دوازده میلیونی رو نمایش بده. ولی در کنار همه اینها تدوین عالی و به خصوص انتخاب موسیقی به جا و زیباشه که تماشای فیلم رو بسیار لذت بخش کرده.
فیلم با تصاویری از بازار تهران به همراه موسیقی سنتی شروع میشه، و گاه که به زندگی شمال شهر و دنیای مانتوهای کوتاه و تنگ وارد میشه، از موسیقی کیوسک استفاده میکنه. و البته جایی هم که با بنیامین حرف میزنه از موسیقی خودش. بعد دوباره که به قسمتهای مذهبی شهر برمیگرده موسیقی هم مذهبی و به صورت نوحه درمیاد.
بهترین حرفها رو از زبون روشن ترین آدمای جامعه میشنوه، کار خیلی خوب و به جایی که بیشتر مستند سازهایی که از ایران فیلم میسازند نادیده میگیرند... ( اینو مقایسه کنید با فیلم مزخرف و مبتذل «زهره و منوچهر» یا فیلمهایی از این دست که تا میخوان به اصطلاح خط قرمزها رو رد کنند سراغ فاحشهها و بیسواد ترین آدمها میرن و به عنوان واقعیات روزمره منتشر میکنن). به طور کل، فکر میکنم این فیلم تصویری واقعی، از چیزیه که میشه امروز تو تهران دید. نه از اون سیاه نماییهای فاکس نیوز و سی ان ان و چیزای دیگه خبری هست، و نه محور شیطانی و مردم خطرناک و تروریست. در واقع مردم ایران رو مردمی نشون میده، تحصیل کرده و با سواد که به آموزش و تحصیل اهمیت فراوونی میدن. (خیابون انقلاب رو نشون میده و میگه خیلیها برای اینکه بچه شون درس بخونه زیر بار قرض میرن و درصد سواد، نزدیک مال انگلیسه)
هر چند هر چی باشه این یه مستند انگلیسیه، و از بی. بی. سی. هم پخش شده و این انگلیسیها هم که... اصلن کار کار انگلیسهاست!
Labels: Life
Cause I'm keepin' you
forever and for always
We will be together all of our days
چقدر من امسال هم خبرهای جشنواره رو تعقیب کردم، هم رفتم فیلمها رو دیدم. تو همه صفها هم بودم و فیلمی نبود که نبینم. (اینا همه افعال معکوسه) تنها کاری که مربوط به این رویداد مهم فرهنگی کردم هم این بوده که شماره ویژه مجله فیلم رو خریدم.
فعلن تنها کاری که با مجله کردم این بوده که ورقش بزنم و عکساشو تماشا کنم. یکی از کارگردانها برای فیلمش یادداشتی به این مضمون نوشته بود که فیلمسازی تو ایران مثل اینه که بخوای از اول چرخ رو اختراع کنی و باهاش حرکت کنی. یا چیزی شبیه به این. الان یادم نیست کدوم کارگردان یا کدوم فیلم بود. ولی یادمه دستیار پوراحمد، احسان بیگلری تو یادداشتی که با عنوان «صدا، دوربین، تکون» برای فیلم «اتوبوس شب» چاپ شده نوشته بود که: جمله معروف «صدا، دوربین، حرکت» برای اولین بار در تاریخ سینما توسط کیومرث پوراحمد تبدیل شده به صدا دوربین تکون. ماجرا هم از این قرار بوده که بیشتر قسمتهای فیلم تو یه اتوبوس میگذره، و برای بازسازی تکونهای اتوبوس در حال حرکت، چون امکانات کم بوده، همه عوامل فیلم جمع میشن و اتوبوس رو تکون تکون میدن! بعد برای همین فرمان شروع فیلمبرداری پوراحمد شده بوده تکون! آقا تکون!!! بعد هم انگار دو روز که از فیلمبرداری میگذره همه از کت و کول میافتند... بعد تاکید کرده که جاهای دیگه فنرهایی هست که باهاش حرکت ماشین رو شبیه سازی میکنن، ولی اینا اومدن فنر بذارن، که در رفته و اتوبوس چپ شده!
اصلن این جشنواره امسالم معجونیهها! اون از آرش معیریان که بعد از کما و شارلاتان، اومده فیلم دفاع مقدس ساخته! اینم از مسعود ده نمکی که هر چی بازیگره که تا چند سال پیش از دم تیغ میگذروند رو ریخته تو فیلمش! تازه نویسنده فیلمنامه هم پیمان قاسم خانیه!!! بعد هم که مردم ، ندیده جایزه بهترین فیلم جشنواره رو دو دستی دادند به سنتوری (هر چند که مهرجویی فیلم بد نمیسازه، ولی خب اول ببینید، بعد رای بدید! ر.ک. نظر سنجی سایت سینمای ما!) کیمیایی هم که بعد از فیلم بی سر و ته و مهمل حکم، رئیس رو تو همون حال و هوا ساخته و پوران درخشنده هم بعد از بیست سال درجا زدن، برگشته به فیلمهای دهه شصتیش! (کی از اون حال و هوا درومده بود رو باید از منتقدهای محترم پرسید)
فیلمهای خارجی هم که اصلن تو ایران، به خصوص تو سینمای ایران، و از اون بدتر تو جشنواره ایران نمیشه دید! یادمه Kill Bill سانسورهاش تو جشنواره خیلی خیلی بیشتر از وقتی بود که اکران عمومی شد! حالا کجای این فیلم سانسوریه خودش جای کلی علامت تعجبه. درک نمیکنم واقعن. حوصله ای دارن این جماعت جشنواره رو!
اصلن حرفم این نبود... پرت شدم، سرم گرم شد، یادم رفت. میخواستم از خودم بگم، مسئلهای شخصی که ذهنم رو این روزا خیلی مشغول کرده. یه زمانی بود که، عشق سینما که نبودم، ولی لااقل فکر میکردم که سینما جایگاه مهمی تو زندگیم داره. و احتمالن خواهد داشت برای همیشه. فکر کنم تمام تلاشهای «نمای شریف» و «سینما پژواک» و «پیادهرو» هم تو همین راستا بوده. ولی کم کم، نمیدونم چی شد، فراموشش کردم. حوصلهاش رو ندارم واقعن. رویا بود، محو شد، شد خاطره. متعلق به یه دوره زمانی گذشته.
اوضاع فراتر از اینه، خیلی چیزهای دیگه ای که زمانی برام از همه چیزها مهم تر بودند الان دیگه نیستند. تمام ترسم از اینه که آرزوهای الانم کی برام معمولی و بی اهمیت میشن؟ آیا تمام این عشق و اشتیاق، یا عطش، ریشههای روانی داره، به استعداد مربوطه، قسمته، سرنوشته، شغله، آرزو، رویاست، یا چیه؟ تا کی میمونه؟ تا کی دنبالش میرم. آیا چیزی که الان دنبالشم، بیست سال بعد هم راضیم میکنه؟
کمی دیره برای این سوالها رو جوابها. ولی خب... یه زنگ خطره، هر موقع بشنویش باید فکر چاره و راه فرار باشی. کاش میدونستم.
پی نوشت ۱: فکر فک زدم تو این مطلب. واقعن این سینما عجب چیزیه ها! نخوای بهش فکر هم کنی هم اینطوری میشه.
پی نوشت ۲: داشتم مینوشتم، اونطرف هم ندا داشت مطلب خودش رو مینوشت. بدون اینکه هیچ کدوم از هم خبر داشته باشیم، خیلی اتفاقی، هر دو همزمان مطالبمون رو پست کردیم... کلی خندیدیم بعدش. شماره مطلبامون نشون میده که ندا یه دونه زودتر از من پست کرده. اون ۶۱۹۶۱۰۸ ه من ۶۱۹۶۱۰۹!!!!یاهو ۳۶۰ این روزها خیلی طرفدار پیدا کرده. خیلیها از وقتی که ارکات تعطیل شد دنبال یه جایگزین خوب و مناسب بودن، مثل گازاگ و های فایو و چیزای دیگه که اونا هم خیلی زود به سایتهای فیلتر شده پیوستند. اما این یاهو ۳۶۰، قضیهاش فرق میکرد با بقیه. چون هم همه امکاناتی که سایتهای دیگه داشتند رو ارایه میداد، و هم اینکه چون فیلتر یاهو، اونم تو ایران عملن به معنی تعطیلی اینترنت ه، مردم یه کم خیالشون راحت بود که این یکی، حداقل به این زودیها و به این راحتی بسته نمیشه. اما دست روزگار زد و نوابغ شرکت مخابرات، تشخیص دادند که استفاده از خود ۳۶۰ مجازه، اما سیستم بلاگینگش نه! برای همین وبلاگهای ۳۶۰ رو فیلتر کرده اند!!!
یعنی این یکی دیگه شاهکاره... مثلن بلاگر و پرشین بلاگ و چیزای دیگه اشکال نداره باز باشند، ولی ۳۶۰ نمیتونه سیستم بلاگینگ داشته باشه!!! عجب... هر جوری سعی میکنم این یکی رو توجیه کنم نمیشه. حتا فیلتر کلمه Sweet رو هم میشه یه جوری توجیه کرد، (امتحان نکردم اما مطمئنم که Bitter فیلتر نیست!)، Blonde هم که امیرعباس تو وبلاگش اشاره کرده که فیلتره، ولی اینکه یه سایت فقط قسمت بلاگ نویسیش فیلتر بشه خیلی مسخره است. اولن اینکه خیلی راحت میشه کلمه بلاگ رو از اول آدرس برداشت و هم وبلاگ رو خوند، هم مطلب جدید نوشت. این از این. اما این کارهای احمقانه، مثل فیلتر ۳۶۰ و بالاترین و کلن هر سایت دیگه ای که من روزانه میرم میخونم، باعث شد که تصمیم بگیرم یه سری برنامههای دور زدن معرفی کنم یه خیری هم به جماعت برسونم...
دو تا برنامه اول میگم پولی اند، یعنی برای استفاده باید بهشون پول داد و ازشون یوزر و پسورد گرفت. یکی Secure Accelerator که نمایندگی داره و میتونید از اینجا مشترک بشید. یکی دیگه هم این برنامه Exceed ه که امیرعباس بهم نشون داد. این یه کانکشن درست میکنه که باهاش میشه راحت وبگردی کرد. اینم سایت فروشش.
اما بریم سر برنامههای درست حسابی... اولیش Torpark ه که در واقع همون فایرفاکس قابل حمله (میشه روی فلش دیسک ریختش و هر جا ازش استفاده کرد. نصبم نمیخواد!) که روش برنامه Tor نصب شده. از اینجا هم میشه دانلودش کرد.
یکی دیگه این برنامه است، که خودم امتحانش نکردم، و نمیدونم کار میکنه یا نه، ولی چون تو معرفیش حرف از سایتهایی مثل ایگولد و اینا زده ذهنیت خوبی نسبت بهش ندارم. در هر حال... این آدرس معرفی این برنامه. اینم یکی دیگه که اینم هنوز امتحان نکردم، نمیدونم چطور کار میکنه.
ولی این یکی که امروز دیدمش و خیلی هم خوب جواب داد چیز جالبیه. حجمش فقط ۸۶ کیلو بایته، و سرعتش هم خیلی خوبه. فکر میکنم چینی باشه، فقط یه اشکال کوچولو داره و اونم اینه که فقط با اینترنت اکسپلورر کار میکنه. از اینجا بگیریدش.
چند نکته... اول اینکه نمیدونم واقعن دارم کار خوبی میکنم با معرفی این برنامهها یا نه. چون تجربه نشون داده که وقتی این برنامهها اینطوری تو وبلاگها ثبت و معرفی میشن دیگه نمیشه ازشون استفاده کرد... هر چند بعید میدونم بشه جلوی برنامههایی مثل Torpark رو به راحتی گرفت. اما یه نکته دیگه اینه که واقعن بدون اینا باید اینترنت رو بوسید گذاشت رو تاقچه برای قشنگی. که بگیم مثلن مام تو خونه اینترنت داریم!
دوم... باز هم تجربه نشون داده که دور زدن فیلتر نتیجه موقتی داشته، ولی اعتراض تا حالا باعث باز شدن چند سایت شده. مثل ویکی پدیا! (یوتیوب هم میگن با اعتراض باز شد ولی برای من هنوز فیلتره) در هر حال... بالاترینیها تصمیم گرفتند که اعتراض کنند. برای اطلاعات بیشتر اینجا رو ببینید.
Labels: IT
Labels: Censure
عجب... چه زندگی مزخرفی، چه روزهای بدی. چقدر بدم میاد از اینکه تلویزیون رو روشن کنم و اخبار گوش کنم. چقدر اینترنت و سایتهای فارسی زبان اعصاب خورد کن شدند. هر جا سرم رو میچرخونم، هر جا رو نگاه میکنم پر شده از استرس، فشار، هشدار، خطر. چه روزای بدی. چه روزهای مزخرفی.
تو این گیر و دار، بالاترین هم فیلتر شد. تو این قضیه فیلترینگ مسئولین دارن اوج نبوغ و بلوغ فکری رو نشون میدن. حتا چک نمیکنن ببینن چی رو دارن میبندن. فقط همین که پرطرفدار باشه انگار دلیل کافی شده برای بستنش. نوابغ! این سایت جاییه برای فرستادن لینکهایی از سایتهای دیگه اینترنتی، این سایت تولید محتوا و خبر نمیکنه. لینکهای مختلف رو جمع میکنه که در هر حال اگه باز باشه میبینیم، اگه نباشه هم که نیست! خدا رو شکر نود درصد لینکها هم یا از بازتابه یا ایسنا!
عجب... چرا اینقدر اوضاع خرابه. دلم میخواد اصلن طرف خبرهای سیاسی روز نرم. دیگه حتا وبلاگ هم نمیشه خوند، بیشتر وبلاگها پر شده از داد و فغان. یکی داره جنگلها رو نجات میده، یه عده داد و فغان راه انداختند برای آب گیری سد سیوند، یه عده هم به احمدی نژاد گیر دادند، یه عده هم معترض به جنگند. یه عده هم دارن به فیلترینگ اعتراض میکنن که برن همین خبرها رو بخونند. هیچ جا هیچ خبری از زندگی نیست. حتا وبلاگ هم دیگه نمیشه خوند.
همش تقصیر این احسانه، من کی فکر جشنواره فیلم بودم. امسال حتا یادش هم نیافتاده بودم. یکی تقصیر احسانه، یکی هم تقصیر این اریکه ایرانیان که قراره فیلمهای جشنواره رو نشون بده. خوبیش اینه که خیلی نزدیکه خونمونه و میشه رفت تو صف جا گرفت راحت برگشت خونه... فکرش رو بکنید. بعد از چند سال که تا نزدیک ترین سینما به خونه (غیر از فرهنگسرا ابن سینا که سینما حساب نمیشه) یک ساعت و نیم راه بود، حالا پیاده پنج دقیقه هم راه نیست. اینم یه دلیل دیگه. خدا کنه فیلمای خوبشونو بیارن اینجا فقط. (اینم سایت سینمای ما)
ولی واقعن وقتی این همه فیلم خوب و درست حسابی و سانسور نشده تو خونه هست، چه کاریه آدم بره جشنواره تو صف وایسه مثلن فیلم «تصمیم کبری» ببینه!! دیشب Heaven رو دیدم. خیلی خوب بود. مخصوصن به خاطر بازی کیت بلانشت. پریشب هم Pirates of Carraebian:The Dead Man's Chest رو دیدم. خیلی از اولیش بهتر بود. عالی. وسط صحنههای مهیج آدم رو از خنده روده بر میکنه. Elizabethtown خیلی بهتر از چیزی بود که فکرش و میکردم. یه فیلم ساده در ستایش زندگی. کلی فیلم دیگه هم این چند روز دیدم که دیگه نمیگم.
عجب... الان تو سایت رسمی جشنواره دیدم برنامه سینماها رو زده. انگار این اریکه فقط فیلمهای مسابقه سینمای ایران رو داره. (اینم گزارشهای خوبی از جشنواره داره. آدم این همه شور و شوق و میبینه کیف میکنه!)
چی بگم... آخر شبی گفتم بیام یه سری به اینجا بزنم دلم باز شه. دیگه خیلی حوصلهاش رو ندارم. اینجا شاید همیشه تصویر خودم رو میدیدم، چیزی که بودم و میخواستم باشم. فعلن خیلی خوشم نمیاد از خودم. اگه اوضاع مرتب پیش بره شاید بهتر شه. شایدم بدتر، در هر حال ریسکیه که باید کرد.
Labels: Life