این دو روز افتادم به فنگ شویی. کمدم رو از بالا تا پایین ریختم بیرون. الانم چندین کیسه گنده، گذاشتم دم در خونه که تکلیفشون رو روشن کنم. یه سری که چیزای دور ریختنیاند که نمیدونم به چه علت و یا چه توجیهی این همه سال تو کمد من بودند. یه کیسه دیگه هم لباسهای کهنه و غیر کهنهایه که دیگه نمیپوشم. البته نظر به اینکه تو لباس نو خریدن خیلی تنبلم، بهتره بگم کم کهنه، به جای غیر کهنه... در هر حال.
یه کیسه خیلی گنده دیگه شده تمام جزوههای درسام (به علاوه تمرین تحویلیها و چیزای دیگه). چون تصمیم قاطع دارم که دیگه سراغ ریاضی و مشتقات و چیزای حتا شبیه بهش نرم، همه اینا رو هم کردم تو یه کیسه گذاشتم بدم به این بازیافتیها. وقتی داشتم جمعشون میکردم از همه بشتر تمرینهای درسهای دکتر نجومی بود، همه مرتب و تمیز. یاد حرفش افتادم که میگفت اینا رو خوب نگه دارید بعدن به دردتون میخوره. امیدوارم دیگه نخوره... (کاش حالش زودتر خوب شه.)
یه کارتون هم شده کتابهای درسیم که بیشترشون خیلی نو موندهاند! اینا حیفند دور ریخته بشن، لیستشون کردم ببرم دانشکده ریاضی بدم به هر کی خواست. فکر کنم مردم هنوز دارن این کتابا رو میخونن. بیچارهها... خداوندا واقعن به کدامین گناه بندگانت رو اینطوری عذاب میدی و میندازیشون ریاضی شریف بخونن. چند وقت پیش تردید داشتم اگه خواستم احیانن ادامه تحصیل بدم برم رشته Scientific Computing بخونم، که وقتی دیدم رو یکی از این کتابا نوشته برای دانشجویان ریاضی و Scientific Computing خیالم از این بابت هم راحت شد که هیچ وقت سراغ چنین چیزهایی نمیرم.
یه سری کتابهای قدیمی آزاده هم اونجا بود، مثل فیزیک حالت جامد و کوانتوم و چیزای دیگه. یه سری یادداشت و جزوه و دفترچه و خلاصه آت آشغالهای دوران دانشجوییش که تا حالا نگه داشته بودم که شاید روزی به دردش بخوره. یکی از کتابها توجهم رو شدید جلب کرد که اولش یه نفر براش یه نامه عاشقانه نوشته بود و توش شدید بهش ابراز علاقه کرده.
متن نامه رو دیگه نمیگم، ولی ببینید عشق، اونم از نوع شریفی یعنی چی. بعد از کلی قربون صدقه رفتن و بر شمردن یکی یکی خوبهای آزاده، طرف براش نوشته که: «... هر جا باشی پیدات میکنم و میبینمت، اینم مسائل الکترومغناطیس میلورده که حلشون کردم. تقدیم بهت!!!»
بعد هم که کتاب رو وباز میکنی میبینی درواقع دستخت خود آقاست که نشسته یکی یکی مسئله های کتاب رو حل کرده، برده سیمی کرده، جلد کرده، اورده به عنوان تحفه عاشقی تقدیم خانوم کرده. آخر عاقبت عاشیقشون رو نمیدونم چی شده، (احتمالن ختم به خیر نشده) ولی به نظر میرسه از جزوه خیلی خوب استفاده شده... عشق شریفی هم یعنی این...
دیگه کلی چیز خورده ریز پیدا کردم، که تصمیم قاطع گرفتم و ریختمشون دور... دیسکت و یه سری نوار کاست و این جور چیزا. اون بالا کلی فیلم ویدئو هم بود، مال زمان بچگیها، که خواستم بریزم دور مامانم نذاشت. گفت حیفه، نگه دار بعدن عتیقه میشن... (کی فکرش رو میکرد همچین جملهای یه روزی به این نزدیکی بشه جزو گفتارهای جدی روزمره؟ نوار ویدئو... عتیقه...) انگار هر چی جلوتر میریم، سرعت عتیقه شدن چیزا بیشتر میشه.
ولی هیچ چیزی به اندازه دور کردن کتابهای درسیم از اتاق لذت بخش نبود... وقعن به قول این فنگ شوران عزیز انگار بد جوری اینا انرژی منفی داشتهاند و خودم نمیدونستم...
پی نوشت: انگار هنگ کردن کامپیوتر تقصیر دیالاپ هم نبوده همچین. امروز گشتم دیدم به خاطر یکی از آپدیتهای سرویس پک ۲ ویندوزه. بعدن خودشون فهمیدن و یه آپدیت دیگه گذاشتن رو سایت که رفتم دانلود و نصب کردم درست شد! نکته خنده دار اینجاست که این قضیه مال نوامبر ۲۰۰۵ ه من تازه مارس ۲۰۰۷ یادم افتاده.
Labels: Life