چقدر من امسال هم خبرهای جشنواره رو تعقیب کردم، هم رفتم فیلمها رو دیدم. تو همه صفها هم بودم و فیلمی نبود که نبینم. (اینا همه افعال معکوسه) تنها کاری که مربوط به این رویداد مهم فرهنگی کردم هم این بوده که شماره ویژه مجله فیلم رو خریدم.
فعلن تنها کاری که با مجله کردم این بوده که ورقش بزنم و عکساشو تماشا کنم. یکی از کارگردانها برای فیلمش یادداشتی به این مضمون نوشته بود که فیلمسازی تو ایران مثل اینه که بخوای از اول چرخ رو اختراع کنی و باهاش حرکت کنی. یا چیزی شبیه به این. الان یادم نیست کدوم کارگردان یا کدوم فیلم بود. ولی یادمه دستیار پوراحمد، احسان بیگلری تو یادداشتی که با عنوان «صدا، دوربین، تکون» برای فیلم «اتوبوس شب» چاپ شده نوشته بود که: جمله معروف «صدا، دوربین، حرکت» برای اولین بار در تاریخ سینما توسط کیومرث پوراحمد تبدیل شده به صدا دوربین تکون. ماجرا هم از این قرار بوده که بیشتر قسمتهای فیلم تو یه اتوبوس میگذره، و برای بازسازی تکونهای اتوبوس در حال حرکت، چون امکانات کم بوده، همه عوامل فیلم جمع میشن و اتوبوس رو تکون تکون میدن! بعد برای همین فرمان شروع فیلمبرداری پوراحمد شده بوده تکون! آقا تکون!!! بعد هم انگار دو روز که از فیلمبرداری میگذره همه از کت و کول میافتند... بعد تاکید کرده که جاهای دیگه فنرهایی هست که باهاش حرکت ماشین رو شبیه سازی میکنن، ولی اینا اومدن فنر بذارن، که در رفته و اتوبوس چپ شده!
اصلن این جشنواره امسالم معجونیهها! اون از آرش معیریان که بعد از کما و شارلاتان، اومده فیلم دفاع مقدس ساخته! اینم از مسعود ده نمکی که هر چی بازیگره که تا چند سال پیش از دم تیغ میگذروند رو ریخته تو فیلمش! تازه نویسنده فیلمنامه هم پیمان قاسم خانیه!!! بعد هم که مردم ، ندیده جایزه بهترین فیلم جشنواره رو دو دستی دادند به سنتوری (هر چند که مهرجویی فیلم بد نمیسازه، ولی خب اول ببینید، بعد رای بدید! ر.ک. نظر سنجی سایت سینمای ما!) کیمیایی هم که بعد از فیلم بی سر و ته و مهمل حکم، رئیس رو تو همون حال و هوا ساخته و پوران درخشنده هم بعد از بیست سال درجا زدن، برگشته به فیلمهای دهه شصتیش! (کی از اون حال و هوا درومده بود رو باید از منتقدهای محترم پرسید)
فیلمهای خارجی هم که اصلن تو ایران، به خصوص تو سینمای ایران، و از اون بدتر تو جشنواره ایران نمیشه دید! یادمه Kill Bill سانسورهاش تو جشنواره خیلی خیلی بیشتر از وقتی بود که اکران عمومی شد! حالا کجای این فیلم سانسوریه خودش جای کلی علامت تعجبه. درک نمیکنم واقعن. حوصله ای دارن این جماعت جشنواره رو!
اصلن حرفم این نبود... پرت شدم، سرم گرم شد، یادم رفت. میخواستم از خودم بگم، مسئلهای شخصی که ذهنم رو این روزا خیلی مشغول کرده. یه زمانی بود که، عشق سینما که نبودم، ولی لااقل فکر میکردم که سینما جایگاه مهمی تو زندگیم داره. و احتمالن خواهد داشت برای همیشه. فکر کنم تمام تلاشهای «نمای شریف» و «سینما پژواک» و «پیادهرو» هم تو همین راستا بوده. ولی کم کم، نمیدونم چی شد، فراموشش کردم. حوصلهاش رو ندارم واقعن. رویا بود، محو شد، شد خاطره. متعلق به یه دوره زمانی گذشته.
اوضاع فراتر از اینه، خیلی چیزهای دیگه ای که زمانی برام از همه چیزها مهم تر بودند الان دیگه نیستند. تمام ترسم از اینه که آرزوهای الانم کی برام معمولی و بی اهمیت میشن؟ آیا تمام این عشق و اشتیاق، یا عطش، ریشههای روانی داره، به استعداد مربوطه، قسمته، سرنوشته، شغله، آرزو، رویاست، یا چیه؟ تا کی میمونه؟ تا کی دنبالش میرم. آیا چیزی که الان دنبالشم، بیست سال بعد هم راضیم میکنه؟
کمی دیره برای این سوالها رو جوابها. ولی خب... یه زنگ خطره، هر موقع بشنویش باید فکر چاره و راه فرار باشی. کاش میدونستم.
پی نوشت ۱: فکر فک زدم تو این مطلب. واقعن این سینما عجب چیزیه ها! نخوای بهش فکر هم کنی هم اینطوری میشه.
پی نوشت ۲: داشتم مینوشتم، اونطرف هم ندا داشت مطلب خودش رو مینوشت. بدون اینکه هیچ کدوم از هم خبر داشته باشیم، خیلی اتفاقی، هر دو همزمان مطالبمون رو پست کردیم... کلی خندیدیم بعدش. شماره مطلبامون نشون میده که ندا یه دونه زودتر از من پست کرده. اون ۶۱۹۶۱۰۸ ه من ۶۱۹۶۱۰۹!!!!