Monday, February 12, 2007
My Own Private Festival
نفرین) بعضی وقتها این آپدیت کردن چقدر زجرآور میشه. وقتی که آدم هزار و یک حرف داره که بزنه، و نمیدونه از کجا باید شروع کنه و به کجا برسه. حرفایی که گفتنش دردناک تر از نگه‌داشتنشونه، و خوردنشون تلخ‌تر. چیزی که اینقدر اون ته انداختیش و قایمش کردی که تا بخواد بیاد بیرون جونتو میگیره، که معمولن هم نمیاد، فقط جگرتو میخراشه و دوباره میفرستیش به همون ته مه ها!
چقدر از همه جا صحبت از افسردگی و خودکشی به گوش میرسه. همه جا حرفه مرگه. حرف مرگ و جنگ. جنگ و مرگ و رفتن و دوری، ترس و نگرانی و اضطراب. عدم اطمینان، عدم امنیت و آرامش.
دود و سربی که هر روز به حلق خلق میره، خلق و خوی وحشی و عصبیتی که تو فضا موج میزنه، به تمام دیوار‌ها و درز‌ها رسوخ میکنه و اثر خودشو میذاره.
الان یه بار دیگه چیزایی که نوشته بودم خوندم... چرا اینطوری شد این مطلب. اومده بودم جور دیگه ای بنویسم. چیز دیگه ای، حرف دیگه‌ای. نمیدونم... امروز عجیب از صبح دارم به زمین و زمان فحش میدم. ناخوداگاه... از شادی دیگران چقدر عصبی میشم. امروز عملن و رسمن اعلام کردم که چشم دیدن خوشی و شادی و موفقیت بعضی‌ها رو ندارم. امروز رسمن برای اولین بار داشتم نفرین (دقیقتر بگم وودوو) میکردم... من چم شده؟
سینما) جشنواره تموم شد. مطلبی که قصد داشتم با عنوان «جشنواره خصوصی خودم» بنویسم دوره‌اش گذشت، با حس و حالش. میخواستم از فیلمایی که این روزا دیدم بنویسم... تعریف کنم، شایدم هم کمی پز بدم. نشد... حالا بجاش امروز ساعت‌ها نشستم تو این سایت Flixster چرخ زدم و کیف کردم... لعنتی بعضی سایت‌ها آدم رو نگه میدارند و یه دفعه میبینی ساعت‌ها گذشته و هنوز داری با امکاناتش و جنگولک بازی‌هاش ور میری.
حالا امروزم اینو پیدا کردم... یه چیزیه مثل اورکات منتها برای خوره فیلم‌ها. میتونید فلم‌های مورد علاقه تون رو لیست کنید، با همدیگه مقایسه کنید، تست فیلم بزنید، براشون ریویو بنویسید و نظر بقیه رو بخونید. بازیگرای مورد علاقه تونو لیست کنید، کلی کلیپ و عکس از فیلم‌ها و بازیگرها رو کنار هم بذارید و چیزای دیگه...

صفحه شخصی من اینه. برای عضویت هم کافیه این لینک رو تعقیب کنید... فکر کنم بشه فیلم هم اضافه کرد به این دایرکتوری از فیلم‌ها... پس میشه فیلم‌ها و سینماگران ایرانی رو اضافه کنیم. چه شود... فکرش رو بکنید مسعود ده نمکی و فیلمش اخراجی‌ها رو کنار اینها!!!

مطلب) شب.... شب... کم کم دارم از شب‌ها و سکوتش میترسم. احساس تنهایی بهم دست میده شب‌ها. با هجوم خاطرات و ذهن مغشوش و آشفته‌ام نمیتونم کنار بیام... کاش میشد خوابید. فقط خواب... طولانی و بدون رویا.

Labels: ,