دیشب واقعن خوش گذشت... طرفای دو، یا دو نیم صبح بود که اومدم بیاپدیتم. شروع کردم به نوشتن و دستم هم گرم شد و نوشتم و نوشتم و تند تند، ذوق مرگ هم شده بودم و حواسم هم به هیچ جا نبود و یه ضرب رفتم جلو تا ساعت چهار. کلی هم عکس و لینک و فلان و بهمان.
من عادت دارم وقتی مینویسم هر از گاهی اون دکمه save بالای این جعبه نوشتن یادداشت رو فشار میدم و هر چی نوشتم رو save میکنم که اگه یه وقت اتفاقی افتاد جملات گهربارم از بین نره. منتها نمیدونم چرا این دکمه تو فایرفاکس خوب کار نمیکنه... در حقیقت اصلن کار نمیکنه و وقتی فشارش میدی به روی خودش نمیاره. خلاصه منم اهمیتی ندادم و گفتم الان میفرستم دیگه، خبری نیست که، مگه تا حالا چند بار مجبور شدم از چیزایی که save کردم چیزی رو برگردونم.
هیچی دیگه ساعت چهار صبح، بعد از کلی مطلب نوشتن در اثر یه اشتباه احمقانه (صفحه ای که میخواستم تو یه tab دیگه باز کنم تو همین tab باز شد) کل مطلبم پرید! خلاصه آی خندیدم آی خندیدم... هر چی هم back زدم و paste کردم و قسمش دادم و التماسش کردم محلم نذاشت که نذاشت. هر چند، اون بار اخری که نوشتههامو میخوندم خیلی هم خوشم نیومده بود و همچینی بد هم نشد که کلش پاک شد رفت هوا... اینو نگم چی بگم.
در هر حال... نوشته قبلیم چقدر مزخرفه... چقدر این نوسانه که دارم مزخرفه. شدم مثل این معتادها که مواد بهشون که میرسه خوشن، نرسه خل میشن. از اون بدتر آبرو ریزیایه که دارم از خودم میکنم. (مثل این بریتنی خل و چل که رفته کچل کرده) به خدا به این بدی ها هم نیست حالم... (کلی داره بهم این روزا خوش میگذره. حالا بعد میگم چرا) حالا به جای اون هم بی آبرویی، امروز میخوام یه نمه پز بدم.
Posing) خیر سرم، الان چند ماه که من قراره برم و درس بخونم و اینا، بنابراین چیزی که که مثلن قراره خیلی لازمم بشه و بدون اون مثل ماهی دور از آب میشم، لپتاپ ه. یه سری میگفتن که صیر کن، هر گوری رفتی همونجا بخر، چون هم ارزونتر تموم میشه احتمالن، و هم اینکه میتونی بعدن از گارانتیش استفاده کنی، تازه تو انتخاب هم دستت باز تره. اما من چون تو این مدت شناخت خوبی از خودم پیدا کردم و میدونم که ممکنه اصلن این رفتنه جور نشه و باز سرم بیکلاه بمونه. در راستای اینکه عقده ای نمونم، تصمیم گرفتم همینجا قال قضیه رو بکنم.
خلاصه... بعد از یکی دو بار زیر و رو کردن «پایتخت» و چندین سایت فروش آنلان لپتاپ و خوندن راهنمای خرید نوت بوک «پرشین تولز» و فرومهای دیگه، رفتم
اینو خریدم... Dell XPS M1210 که البته مال من Vista نداره، چون اون موقع گفتن که ویستا دارش تو ایران نیومده و باید به همین XP اکتفا کنیم فعلن. هر چند کمی داشتم تو دام جناب
جابز و
macbookش میافتادم ولی انگار قسمت این بود که زیر سایه امپراطوری
بیلی خان بمونیم.
خلاصه اینکه اینی که خریدیم خیلی خوشگل و سبک و کوچیک و قابل حمله.
یه چیز خوبه دیگه... تو مجله شبکه هم تو
مقاله بهترین نوت بوکهای سال 2006 این دومه . (بعد از مک بوک! و قبل از HP) در ضمن فهمیدم که انگار این سری لپتاپ ها بسیار مناسبند برای gaming! دیگه ادم چی میخواد... فقط تنها اشکالش اینه که صفحهاش کوچیکه (ففط ۱۲ اینچ) ولی خوبیش اینه که وب کم داره !!! تازه عمر باطریش هم چهار و نیم ساعته، که با صرفه جویی به هفت ساعت هم میرسه!!!
البته کیف و چیزای دیگه همراهش نبود و حالا باید برم دنبال یه کیف خوب... از این کیفهای چرم مشکیها که همه دارن هم هیچ خوشم نمیاد. احتمالن براش یا یه کوله میگیرم، یا یه دونه از این دوشیها! چیه آدم اول جوونی شبیه Business man های هفتاد ساله میشه.
پی نوشت ۱: الان که فکرش رو میکنم میبینم خیلی هم پز ندادمها! تو شادیم شریکتون کردم.
پی نوشت ۲: این اون مطلب دیشبی نیستا! اون باشه برای بعد. احساس خوبی از نوشتن دوباره مطلب پاک شده ندارم.
Labels: Censure, IT