من این روزا اینطوریم... دو تا خط قرمز گنده بالا و پایین کشیدم و حواسم هست که دپرسیم و شنگولیم از یه حدی بالاتر و پایینتر نیاد. این روزا حال من این ریختیه... (حد بالایی شادیه، حد پایینی هم دپرسی)
هر چند الان فکر کنم این نموداره باز اومده پایین... اصلن هر وقت میام سراغ آپدیت کردن و نوشتن، همینطوری یاد غم و غصههام میافتم. حالا فرقی هم نمیکنه که چقدر اون روزش بهم خوش گذشته باشه یا نه. این روزا همینطوره، هی نوسان داره... یهو میره بالا، شاد و شنگول، بعد یه کم که میگذره تالاپ میافته پایین. هم از بی کاریه، هم بی برنامگی،... به علاوه چیزای دیگه که فعلن نمیخوام دربارهشون حرف بزنم. ولی سعی میکنم تو یه حدی کنترل شده نگهش دارم... که اون خط قرمزا مال همون حده (دقت کنین هر چی صعودش بیشتره، با شدت بیشتری بعدش میخوره زمین).
خیلی چیزا میخوام بنویسم، اما حس و حالش نیست. اصلن اشکال کار من همینه، اینقدر دیر میام سراغ نوشتن که خوابآلودگی قاطی بی حوصلگی میشه و تمام چیزایی که میخوام بگم یادم میره. میخواستم درباره یه فیلم که دیروز دیدم بنویسم، یه مطلبم میخواستم درباره این کلاهبرداری زنجیرهای بنویسم که هی شکل عوض میکنه و جدیدترین نوعش شده دستبند مغناطیسی. و میخواستم فحش بکشم به همه اهالی زنجیرهای، (اتفاقن کلی هم مطلب از نت جمع کرده بودم) ولی بازم دیر شد و حس و حالش رفت (و نموداره افتاد پایین!) و موند برای بعد.
پی نوشت:فکر میکنم تمام هدف من از زندگی، بدست آوردن یک و فقط یک چیزه... داشتن حق انتخاب. وقتی بدستش میارم شادم، و وقتی فکر میکنم این حق ازم گرفته شده میخورم زمین. بعد بیشتر دربارهاش توضیح میدم. بعد...
Labels: Life, Routine