Sunday, February 18, 2007
Death Sentence
امشب نمیدونم چرا اینقدر سردم شده... هوا واقعن سرده یا چیز دیگه. نمیدونم... الان لحافم رو پیچیدم دورم و قوز کردم و جمع شدم جلوی کام‍پیوتر. با این حال هنوزم سردمه...
تنبل شدم... تنبل. دست به سیاه و سفید نمیزنم. دستم به نوشتن هم نمیره. اگه دست خودم باشه ترجیح میدم بگیرم بخوابم و بیدار نشم. یا بیدار شم، اما بلند نشم.
اول اینطوری نبود، تنبل نبودم، میرفتم دنبال اون چیزی که میخواستم. یه کم که گذشت، نرفتم و نشستم به غصه خوردن. بعد غصه فراموش شد و شروع کردم به خواب و حرص خوردن. بعد هم حرص فراموش شد و خواب برام موند... هر از گاهی چیزهایی یادم میاد، از قدیم و فکر‌ها و ایده‌ها، ولی نه توانش هست و نه حوصله‌اش.
ولش کن. برگردیم به انتخاب... دلم میخواد حق انتخاب داشته باشم، یا بهتر بگم، دوست دارم به حق انتخابم احترام گذاشته بشه. حق انتخاب برای ادامه زندگی، برای چگونه ادامه دادن زندگی.
وقتی حس کنم چیزی بهم تحمیل میشه، طاقتم تموم میشه. صبر ندارم، یا شاکی میشم یا به یه breakdown تبدیل میشه.
مثل اون زمانی که میخواستم برم آمریکا، تا اونجاییش که دست خودم بود خوب پیش رفت، هم پذیرش‌ها و هم رشته و همه چی. بین خودمون بمونه، روزای آخری که فکر میکردم دیگه تمومه و تا چند هفته بیشتر ایران نیستم، داشت کم کم دلم تنگ میشد برای تمام چیزایی که قرار بود دیگه نداشته باشم. پیش خودم شروع کرده بودم به خداحافظی با زمین و زمان! بعد که پرونده‌ام رفت پیش آفیسر احمقی که حتا به خودش زحمت نداد نیم نگاهی بهم بندازه، و با انجام معادلات پیچیده ای تصمیم گرفت بهم ویزا نده، همینطوری شدم که شرحش رفت. عصبانی، شوک زده و breakdown! گرفتید که... حق انتخاب رو میگم، مثل یه لیوان آب خوردن نوش جان شد.
مورد خیلی پیچیده‌ای بود. گاهی خیلی ساده است. مثل موارد روزانه‌ای مثل خرید کردن، خوردن، پوشیدن، خندیدن، گریه کردن،... گاهی حتا حق انتخاب عصبانیت از بین تمام اون حس‌ها رو هم نداری. گاهی فکر میکنم... نه فکر نه. اصلن مطمئنم که آدم حتا حق انتخاب مرگ رو هم نداره.
حالا فکرش رو بکنید، من، با این وضع، مدارکم دست سفارت استرالیاست. بلیتم هم گرفتم و منتظر صدور یا عدم صدور ویزامم. حالا بگیرید الان باید چه احساسی داشته باشم...
همه میگن پاشو جمع و جور کن. ببند، بگیر، بخر، ببر،... ولی من تا ویزام نیاد خیالم راحت نمیشه. نمیتونم دست به سیاه و سفید بزنم. حوصله یه زمین خوردن دیگه رو ندارم.