یکم) امروز رفتیم نمایشگاه کتاب! همینطوری الکی بیشتر برای تماشا تا خرید. موقع برگشتن دو دستی کیسه رو بغل کرده بودم که یهو زیرش پاره نشه وسط مترو کتابا بریزه آبرو ریزی شه. یکی از کتابایی که گرفتم اسمش هست «آیا روباتها خواب گوسفند برقی میبینند؟» راستی اون کتابه که روزبه گفته بود «همنوایی شبانه ارکستر چوبها» رو هم گرفتم. به علاوه کلی کتاب کت و کلفت دیگه (معنوی نه، فیزیکی!).
جو گیر میدونید یعنی چی؟ همون...
دوم) خون بازی رو دیدم بالاخره. فیلم دیدن منم ماجراییه برای خودش. گفتم خدا رو صد هزار مرتبه شکر که این اریکه ایرانیان باز شد و سالن سینما هم داره و دیگه محبور نیستم کل شهر رو طی کنم برسم به نزدیک ترین (!) سینما! و چه خوب که تنها فیلم قابل تحمل اکران بهار «خون بازی» هم داره اینجا اکران میشه. در هر حال، ...
چند هفته پیش تنهایی شال و کلاه کردم و شیک رفتم سر ساعت فیلم ببینم، دیدم کاغذ زدن برنامه سالنها قلقلک و میهمان و یه فیلم مزخرف دیگه، خون بازی هم هر شب ساعت ۹!
گذشت، باز یه چند بازی خواستم برم، منتها یا نمیرسیدم به سانس، یا نبودم و چیزای دیگه تا اینکه یه شب جمعه ای فرصت شد برم دوباره شانسم رو امتحان کنم. فکر کنم نهایت یک هفته بعدش بود. رفتم بلیت بگیرم، میگه که ساعت نه فیلم دیگه ایه، خون بازی برگشته تو سانس. شش و نیم و هشت!
این دفعه از ترس اینکه نکنه باز تصمیمشون عوض شه، فرداش پاشدم رفتم سینما، میبینم به جای خون بازی، یه فیلم مزخرف دیگه گذاشته!!! میگم آقا مگه دیروز نگفتی اکران خونبازی این ساعته؟ میگه برداشتیمش!!!
ماشالله به این برنامه ریزی و زمان بندی! نمیدونم سیاست مسئولین این اریکه چیه، احتمالا شعورشون به فیلم و سینما نمیرسه، و به جای اینکه به فکر اکران فیلم باشن، فقط یه سری تصاویر متحرک رو سر یه ساعتهایی پخش میکنن برای اینایی که اوقات فراغتشون خالیه و میان یکی دو ساعتی، هر چی که شد ببینن!
هیچی دیگه آخرش دست به دامن همون سینما فرهنگ شدیم، ما را به خیر اینا که امیدی نیست، ... (چقدر ذوق کردم موقع ساختنش که چه خوبه که سینما نزدیک خونه باز شده! کور خوندم انگار)
دو و نیم) «خون بازی» بد نبود، ولی کمتر از حدی بود که از رخشان بنی اعتماد انتظار داشتم. بعد از فیلم فقط این تیتر تو ذهنم روشن خاموش میشد که: خانم بنی اعتماد شما دیگه چرا!!! حالا بعد اگه حوصله ای بود و عمری، مینویسم دربارهاش.
سوم) چند شب پیش یه سریال میدیدم، آخرش اومدم تو ویکی پدیا دربارهاش بخونم، به این هشدارهای خطر لوث شدگی و این لوس بازیها هم توجه نکردم. صاف چشمم رفت رو تیکه مربوط به مردن یکی از شخصیتهای اصلی! لعنتی تا صبح خواب میدیدم که تو سریالم و طرف به شیوههای مختلفی کشته میشه. صبح که بیدار شدم گفتم چه خوب که خواب بوده همش، یه مدت گذشت تا اینکه یادم افتاد واقعا آخر سریال رو تو ویکی پدیا خوندم. ای لعنت بهت ویکی!
چهارم) ملتی که ایرانید، برید از اینجا، این فایل رو بگیرید، برید اینجا کلیک کنید!!! دو سه روزه از رتبه پنجاهم ایران رو آوردیم بیست و پنجم، ولی بقیه خیلی قدرن و نیازمند یاری سبز همه ایم. من تا حالا صدهزار تا کلیک بیشتر کلیک نکردم (کلیک که نه، اون برنامه رو داشته باشید کافیه ماوس رو ببرید روی دکمه خودش کلیک میکنه) ولی بقیه کشورها با سرعت سرسام آوری دارن زیاد میشن و کلی عقب داریم میافتیم هر لحظه!