Thursday, February 28, 2008
Daily Notes

پنجشنبه جمعه هوای تهران خیلی بوی عید میداد نه؟

رسیدم غربتستان، هوا عین جهنم گرم بود. تا دو روز. از دیروز بارون گرفته و خنک شده. الان همه تو خیابون کاپشن پوشیدن با شلوارک و دمپایی!

فکر میکردم از ایران که برم دلم تنگ میشه و آماده کرده بودم خودمو برای یه دلتنگی و یه دوره افسردگی. ولی تو همون هواپیما انقدر خسته شدم که یادم رفت دلتنگ شم. تا الانم هنوز وقت نکردم.


دیشب اسکار بود. همونطور که فکر میکردم Marion Cotillard بازیگر نقش ادیت پیاف برد. حقش بود.


خونه اینترنت ندارم دوباره. تا یه ده روزی. مجبورم تو کتابخونه بشینم.


سنتوری رو دیشب دیدم. نظری ندارم. قراره اگه خوشمون نیومد نظر ندیم دیگه؟ چند تا دیالوگ خوب توش هست، و بازی خیلی بد فراهانی و کلی اهنگ از یه نفر که صداش شبیه سیاوش قمیشیه. داستان هم... خب نداره. ولی خب تلخه و به مزاق ایرانی جماعت خوش میاد. خیلی خب نظر نمیدم...

کلاسا از دوشنبه شروع شده. دارم سر هزار تا کلاس میرم ببینم از کدوم خوشم میاد (کمتر بدم میاد) برای این ترم بگیرمش.


از هر چی خوشم میاد، یا توش ریاضی داره، یا برنامه نویسی پیشرفته میخواد که بلد نیستم، یا درس به درد بخوری نیست.

آدم گاهی وقتا عاشقه، گاهی متنفر. ولی گاهی وقتا فقط بی تفاوته... اینم جمله قصار از خودم! فعلن مورد سوم در مورد کل زندگی من صدق میکنه.