خالهجان، خاله مامانم یه خونه قدیمی داشت، تو شیراز، نزدیک خونه مامانی اینا. عیدها و تابستون که میرفتیم شیراز، بیشتر وقتمون با خالهجان و بچه هاش میگذشت. بیشتر بچههای این خونه هنرمند و موسیقیدان بودن. تو خونهشون که میرفتی از تار و سه تار و کمونچه و سنتور میدی تا ویولن و پیانو و دف و دنبک. بعد این بچهها هم با آدمایی شبیه خودشون جور شدن و ازواج کردن و جمعیت موسیقیدان خونواده بیشتر هم شد.
طبقه بالا که جای نشستن بود و مهمون خونه، مرتب بود، ولی پایین ملغمهای بود از آلات و ادوات موسیقی و صفحهها و نوار و ضبط. کتاب و نت و عکس و پوستر. به هم ریخته و نا مرتب و دوست داشتنی. میتونستی بری پایین و ساعتها موسیقی گوش کنی و پشت پیانو بشینی و بداهه نوازی کنی یا اگه خوش شانس باشی، موقعی برسی که دوستاشون دور هم جمعن و ساز میزنن و خوشن. همین موقعیت های سالی یکی دو بار بود که ما رو هم عاشق موسیقی کرد.
گذشت و بچهها پراکنده شدن و هر کدوم رفتن یه سر دنیا، یه سری هلند و اروپا و آمریکا و خونه هه رو هم فروختند و مامانی هم از شیراز رفت و دیگه ما نه رنگ شیراز و دیدیم نه خونه خاله جان رو. کوروش که قرار بود سه هفته بره اروپا رو ببینه و بیاد، رفت و دیگه بر نگشت. تا صدای گروه تلفیقیش از هلند به گوشمون برسه.
سوسن هم که وقتی پشت پیانو مینشست انگار جادو میکرد و میخوند و انگشتهای کشیدهاش روی دکمههای پیانو میرقصید رو هم دیگه ندیدیم. مگر بعد از ده دوازده سال، توی دوربین ویدیوی یه نفر که رفته بود خونشون و از سوسن موقع پیانو زدن فیلم گرفته بود. همون فیلمی که یهو سوسن برگشت و دیدیم دخترشه، و خودش یه گوشه نشسته و داره نگاه میکنه.
عشق ما به موسیقی هم لای برگههای کاغذ و کتابهای تستهای طبقه بندی شده گم شد و دیگه نفهمیدیم که سر تار آزاده چه بلایی اومد و اخرین باری که صدای پیانوی من بلند شد کی بود.
دیشب، مهمونی رفتیم خونه دوست یکی از دوستان. وارد که شدیم نفسم بند اومد. خونه به هم ریخته و پر از وسیله و شلوغ، و یه اتاق گنده موسیقی. چندین پیانوی باز و گیتار و درام و ضبط و سی دی و ویولن سل و ویولن. هر کدوم یه طرف. بعد از خوردن و خندیدن و نوشیدن، یکی یکی جمع شدن و شروع کردن به بداهه نوازی. دو نفر پشت پیانو و دو نفر ویولن به دست یکی هم ریتم میگرفت و یکی هم شروع کرد به خوندن. بعد از ده سال، انگار دوباره برگشته بودم به همون خونه قدیمی تو شیراز. همون آدما، نیکول با موهای مشکی و لختش همون سوسن بود، کوروش هم همونجا بود، فقط با ریش و موی بلند بور.
میفهمیدن که ایرانیم، از صدای خوش دف تعریف میکردن و گیتار باریک (تار). توی کتابخونه، حافظ انگلیسی بود و اشعار رومی. چراغ ها رو کم نور میکردن و شمع روشن میکردن و هر کس سازی دست میگرفت و میزد. و من، فقط یه گوشه نشسته بودم و فکر میکردم یه چند سالی که پیانو میزدم و سر زدنهای ناگهانی کوروش و پیانو زدنهای سوسن و تمرینهای خونه محسن میر جلیلی و خونه قدیمی خاله جان. به همون اتاقی که کوروش نوارهاش رو نگه میداشت، یه پیانو بود و ویولن و مترونوم و یه پنجره گنده پشت سرش که به باغ نارنج باز میشد.
پی نوشت: کوروش تو هلند یه گروه داره. اینجا میتونین پیداش کنین.
پی نوشت ۲: از اون خونه اومدم بیرون. تو فکر بی سوادی خودم بودم، که نه حافظ میخونم نه مولوی رو میشناسم. موسیقی رو هم که دوست دارم فقط لذت میبرم ازش. پیانوم هم که فقط باهاش عکس دارم. از اون خونه اومدم بیرون، خوابیدم، رفتم مدرسه و تمرین هامو مثل همیشه تحویل دادم و اومدم خونه. نشستم الان، دارم آهنگهای مونیکا جلیلی رو گوش میدم، همون دختر امریکایی که آهنگهای فولکور ایرانی میخونه. دوباره همه اینا برگشتن تو ذهنم.
روز اول بیست و چهار سالگیم. بعد از چهار سال نوشتن «تو کی هستی» هنوز دنبال جوابم. ده سال دیگه، امیدوارم جایی باشم که به همین شب فکر کنم و خوشحال باشم از راهی که رفتم. و فهمیده باشم جواب سوال رو.
پی نوشت ۳: نمیخواستم تو بازی که رویا دعوتم کرده شرکت کنم. حس کردم خیلی شخصی ه سوالها و انتخابها سختند و بیجا. حالا که نشستم و اینو نوشتم، همین رو میکنم جواب همه اون سوالها. فکر میکنم جواب بیشترشون تو متن هست.
federr32846@gmail.com
vaghti neveshte haye ghabiltono mikhondam ehsas mikardam khodam eyna ro neveshtam eynghadr az lahaze raftari moshabeh ham hastim .kheyli doost daram bishtar bahatoon ashna sham choon shoma tanha adami hastin az kheyli jahate zendegi ehsas mikonam shabih shoma hastam.rasti az eyn ke mano rah nama ey koni mamnon misham.mokhleset armin