ببین دوستام برام چی درست کردن:
یادش به خیر. اون موقعها که ایران بودیم (همه) اینجور موقعها بهانهای میشد برای اینکه دوباره دور هم جمع شیم برای دلقک بازی. به احتمال خیلی زیاد خونه نیما به صرف کیک و شام و خنده. اینم از اولین ساگرد تولد ما در غربت! خدا رو شکر دوستهای خوب اینجا دارم که شبم رو برام بسازن.
حالا جالبه که فردا یه مهمونی به صرف ناهار دعوتیم با بر و بچ دانشگاه. برنامهام هم فعلن اینه که اونجا کلی خودمو لوس کنم. هر چند یه سریشون همین الان تولدم رو تبریک گفتن ولی خب...
راستی... مامانم اینا برام مجله فیلم مشترک شدن و دو سه روز پیش اولین شمارهاش به دستم رسید. جالبه که بهم هم نگفته بودن و رفتم صندوق پست رو چک کردم و پاکت قهوهای با آرم آبی فیلم کلی ذوق زده ام کرد. بعضی وقتا اینجا پیش میاد که تو موقعیتم که حس میکنم که انگار تو اتاق خودم تو تهران نشستم. مثلن گاهی که با دوستام چت میکنم یا بهم زنگ میزنن. این مجله فیلم خوندن آخر شب هم از همونا بود. چند ماه بود که رنگش رو ندیده بودم و خیلی چسبید. مرسی.