هر چند با پسرا زیاد خوب نبود و همیشه هوای دخترا رو بیشتر داشت ولی یکی از بهترین و مدرنترین و با سوادترین (شاید در بعضی از این موارد «یکی از ...» زاید باشه) اساتید دانشکده ریاضی بود. هنوز خیلی نمیتونم باور کنم که دکتر نجومی دیگه نیست، برای همین مطلب احساسی نوشتنم نمیاد. شایدم اینطوری بهتره، امشب با دوستان که میچتیدیم یاد خاطرههامون با نجومی می آفتادیم و میخندیدیم.
بعد از همه اون خاطرههایی که از کلاسش و دفترش و زندگی آکادمیکش دارم، یاد اون شب ماه کامل میافتم تو پارک جنگلی لویزان و بعد هم یاد بلنديهای داراباد، اون شبی که ماه کامل بود و نشستیم و هر کس از آرزوهاش میگفت. اینکه اگه دوباره به دنیا میومدیم چیکار میکردیم. فکر کنم ما خود نجومی موسیقی بود یا زبان شناسی. یادمه که کلی هم خندیدیم به اینکه یکی از اعضای هیئت علمی دانشکده ریاضی میگه اگه دوباره به دنیا میومد ریاضی رو ادامه نمیداد.
یادمه هر بار که میرفتیم چیزی بخوریم به سفارشهای من حسودی میکرد و میگفت یه روزی ازم انتقام میگیره. اینم تابلوی شام آخر دکتر نجومی! مام در نقش حواریون. محل چلوکباب نایب ولیعصر.
من چه جوون بودم اون موقعها! هی... امروز که رفتم دنبال این عکسها بگردم، رفتم تو folder عکسهای My Document و فهمیدم که چه فولدر غم انگیزی شده این. اولین سری که عکس های علیرضاست، بعد یه سری عکسهای خونه و دوستان و خونه نیما و پارتیها و بعد سری عکسهای نجومی و یه کم پایینتر عکسهای بی بی و آقا نور (سرایدار خونه مون که چند سال پیش مرد ).
هر چند یه سری هم دایرکتوری جدید اضافه شده با آدمهای جدید و جاهای جدید، ولی باز نمودار خوبیه از گذر غافله عمر! آدمهایی که این زیرن رو بخوای تو دنیا رد یابی کنی چیزجالبی از آب درمیاد. از آمریکا و کانادا تا اروپا و ایران و استرالیا و بریزبن و سیدنی!
هی دکتر نجومی... یادمه همیشه آنلاین میشد و اگه یه مدت باهاش چت نمیکردیم قهر میکرد و آی دی رو پاک میکرد از مسنجرش و دوباره که حرف میزدیم دوباره اد میکرد! این اواخر مثل اینکه حالش بهتر شده بود یا چی بیشتر آنلاین میشد ولی جرات نکردم بهش سلام کنم. فکر کردم حالش خوب شده که انگار اشتباه میکردم.
هی... من هی روضه میخونم شما گریه کنین، ماه رمضونه ثواب داره. خنیدیدین هم خندیدین. شادی روح اون مرحوم.