پی نوشت: دو هفته آزاده (آبجی محترمه) از ممالک متحده اومده بود پيش من. کلن اين مدت خونه نبودم، غير از آخر شب برای خواب. درس هم که خب معلومه، نخوندم اين مدت. امروز صبح برگشت رفت خونه و من هنوز تو کفش موندم که اين دو هفته تو خواب بود يا بيداری. صبح يه مقدارش تو گيجی گذشت و هر لحظه منتظر بودم از يه گوشهای صداش بياد و بعد که خونه رو جمع و جور کردم و آخرين آثار بجا مونده ازش هم پاک شد داره کم کم باورم ميشه که دوره خوشی گذشته و برگشتم به زندگی خودم.
فعلن اين چند تا عکس رو داشته باشيد تا يه مقداری حواسم سر جاش برگرده و ببينم دنيا دست کيه.
ارتفاع ما تو اون عکس اولی که میبینید حدود پنجاه متره و تا اون پایین سقوط آزاد کردیم و اگه میبینید داریم میخندیم برای اینه که دو سه بار تاب خوردیم و سرعتمون و ارتفاعمون کم شده وگرنه دو سه بار اولش که قیافههامون به این خوشحالی نبود.
Labels: Life