Saturday, August 04, 2007
Depth
الان من اومدم اینجا نشستم که یه سری فحش و بد وبیراه به خودم بدم و برم. هر بار لِک و لِک پامیشم میام مدرسه که مثلا درس بخونم و آخر، سر از بالاترین و وبلاگ‌ و چت درمیارم. جالبه که حالا یه سری وبلاگ جدیدی پیدا کردم که تا حالا اسمشونم به گوشم نخورده بود و هر روز آرشیوشون رو بالا پایین نکنم، روزم شب نمیشه!
بیرون از مدرسه هم که همش تفریح و خوشیه و خونه هم که میرم کی دستش طرف کتاب درسی میره وقتی هری پاتر هست! حالا هر چقدر من دارم ول میچرخم، برعکس این دوستای هندیم. سر کلاس که درس رو میقاپن هیچ، بعد هم که درس رو میخورن و هزار تا تمرین حل میکنن و با استاد رفع اشکال میکنن و تازه اینا در حالیه که کار نیمه وقت و تمام وقت هم دارن. باعث شرمندگی من!
حالا اینا بماند... دیروز با یکی از دوستان قدیمی میچتیدیم که الان انگلیسه و به نتایج جالبی در مورد تفاوت بین دانشجو‌های ایرانی و خارجی رسیدیم. از این قرار:
دانشجو تو ایران، به نسبت فعالیت‌های سیاسی و بینش سیاسیش تعریف میشه. گروه بندی‌ها هم که رسمن بر مبنای عقیده و جناح بندی‌های سیاسی انجام میشه و بحث‌ها هم تمام دور محور سیاست میچرخه. در عرصه هنر و ادبیات هم که نباید چیزی کم داشته باشه و از تاریخ هنر و تاریخ ادبیات و نقد ادبی و چیزای دیگه هم سررشته تام و تمام داشته باشه. در کنار همه اینها و اگه وقتی بود و شد، نیم نگاهی هم به درس میشه انداخته اونم به خاطر اینکه ببینی از دختر همکلاسیت چه جزوه ای میتونی بگیری.
خلاصه دانشجوی ایرانی یک پکیج کاملی از هنر و ادبیات و سیاست و مهندسی و پزشکی و کامپیوتره به علاوه مقدار کمی هم رشته تخصصی خودش.
حالا این اجنبی‌ها، هر کی برای خودش یه هابی و سرگرمی داره و گهگاه، اگه بیکار بود، بهش میپردازه و بقیه موقع ها (منظورم موقع هایی که تو دانشگاهه و قراره درس بخونه است) هم مشغول درس و تحقیق در مورد رشته‌ خودشه.
به قول یکی که یادم نیست کدوم وبلاگ بود و کجا خوندم، دانشجوی ایرانی مثل یه اقیانوس ه به عمق یه بند انگشت، در حالی که سیستم اینا آدم پرورش میده به وسعت یه برکه ولی به عمق ده متر!
شاید هم دلیلش سیستم تحصیلیمون باشه که آدم به طور کاملن تصادفی و از روی اجبار، (چون کار دیگه ای نداره بکنه ) تو یه رشته دانشگاهی که هیچ علاقه و شناختی ازش نداره قبول میشه و مجبوره کلی عمرش رو صرف اون بکنه و برای اینکه این دوره قابل تحمل بشه خوب مجبوره که به کارهای جنبی پناه ببره. در حالی که اینا، وقتی وارد دانشگاه میشن، واقعن میخوان تو اون رشته ای که اومدن چیز یاد بگیرن و هدف دارن و معمولن هم برای کارشون همون لیسانس کفایت میکنه و دیگه خیلی باید عاشق و علاقمند و شیفته علم و دانش باشن که تو دوره‌های بعد از لیسانس هم شرکت کنن.
خلاصه اینکه بدبختی ما جهان سومی‌ها هم اینه که مجبوریم! آقا میفهمی؟ مجبورییم!

Labels: ,