Wednesday, August 22, 2007
Days like these

امروز که از مدرسه برمیگشتم خیلی شاد و شنگول بودم. از روی پل روی رودخونه رد میشدم و یه باد خوبی هم میومد و آی پادم هم تو گوشم و خلاصه حالی بود. از همه بهتر اینکه این هفته مزخرف رد شد و پرزنتیشن دیروز به خیر و خوشی گذشت و کامنت‌های خوبی هم گرفتیم و تمرین‌هام رو هم تحویل دادم و امتحان امروزمم خوب شد و خلاصه همه چی خوبه.

تو راه داشتم یه سری به این فکر میکردم که برسم خونه و بگیرم بخوابم (جان عمم! الان ساعت دو صبحه و چشمام نیمه بسته است اصلن نمیفهمم چی دارم تایپ میکنم) و یه سری به اینکه بیام بعد از مدتها یه سری به وبلاگ بزنم.

جالبه تا روزی که آزاده اینجا بود هوا عین بهار، خنک و عالی بود. حالا از دقیقن همون موقع که رفت سوار هواپیما شد داره بارون میاد و توفان شده. حالا نکته اینجاست که این استرالیایی‌ها همش میگن که منابع ابمون کمه و میرین حموم چهار دقیقه بیشتر طول ندین و داریم از خشکسالی میمیریم، الان سه چهار روزه داره یه بند بارون میاد و تازه مثل اینکه قراره تا آخر هفته هم اوضاع همینطوری باشه. بعد من یه سرچ کردم دیدم این خنگا تو تابستونشون بیشتر بارون دارن تا زمستون و بهار! من که عاشق بارونم، شکایتی ندارم. بذار بباره.

بدبختی اینجاس که تا هفته پیش هوا کلی گرم شده بود و بخاری‌ها و لباس گرم ‌ها رو همه جمع کرده بودن حالا دوباره هوا انگار یادش افتاده که زمستونه انگار و دوباره سرد شده. خلاصه برنامه ای داریم. الان فعلن تمام هوش و حواسم پرت رختخواب گرم و نرمه و به هر چی فکر میکنم ختم به خواب میشه!

این عکسه هم مال هفته پیشه که رفته بودیم یه جزیره نزدیک بریزبن به اسم استرادی! خوبیش این بود که خیلی خیلی خلوت بود و ساحل فوق العاده ای داشت و جنگل و طبیعتش خیلی خیلی زیبا بود و هوا هم که دیگه تعریف نداشت. ولی از همه بهتر این بود که وقتی از کنار صخره‌های کنار آب قدم میزدیم کلی دلفین دیدیم که رو آب بالا پایین میپریدن، این عقابه هم که تو عکس میبینید یهو بدون مقدمه زرت اومد نشست جلوی ما شروع کرد به خوردن ماهی‌ای که گرفته بود! اینا جونوراشون خیلی عجیببن. نمیدونم چرا از ادما نمیترسن. حالا اینا که وحشین هیچی، تو شهرم که راه میری کبوترا از سر راهت قدم زنان کنار میرن. بر عکس تهران که از ده کیلومتری که نگاهشون میکنی سکته ناقص میکنن و می پرن میرن.

Labels: