الان دیگه سه چهار روزی میشه که من اومدم خارج (!) و میخوام بشینم در مورد خارج صحبت کنم یه خورده... یه سری جمله میگم و بعد میگم که درسته یا غلط!
یک) آسمون همه جا همین رنگه: غلط! اینجا آبیش خوش رنگ تره. تازه درختاشم سبز ترن!
دو) زندگی تو خارجه راحت تره: بازم غلط! تو ایران که هستی برای هر کاری یه سری گزینه داری که مجبوری از همونا استفاده کنی و زیاد مجبور نیستی فکر و انتخاب کنی. منتها خارجه که میای از هر چیزی هزار تا هست و هیچ کدومم به هم هیچ ربطی ندارن. البته میگن آدم عادت میکنه ولی خب بالاخره این حقیقت که آدم انتخاب های بیشتری داره و مجبوره تعداد تصمیم گیری هاش رو به شدت افزاش بده همیشه هست.
سه) خوش به حال خارجی ها. همه چی دارن: درست! اینا همه چیز دارن و هر سرویسی که فکرش رو بکنی براشون فراهمه. ولی در عوض برای هر کاری که بخوای بکنی ازت کلی پول میگیرن و یهو میبینی عملن خیلی کارا رو نمیتونی بکنی!
چهار) تو خارج آدما مثل حیوون میمونن (!!!!) (به خدا من اینو نمیگم ولی از خیلی از این آدمای سنتی شنیدم!) : درست!!!! منتها معنیش اینه که حیوون ها هم کلی عزت و احترام دارن. دیگه چه برسه به آدما.
حالا جالبه که اینا حیووناشون از آدما نمیترسن. دیروز تو فضای باز نشسته بودم و چت میکردم یه پرنده زرت اومد نشست رو لپ تاپ!!! کلن از کنارشونم که رد میشی شیک یه خورده میرن کنار وایمیسن. راست میگن دیگه حیووناشونم مثل آدمان!
پنجم) پیر شدیم رفت: غلط! اینا خیلی باحالن. تازه سی سالشون که میشه پامشین میان دانشگاه لیسانس بگیرن و چهل پنجاه سالشون که میشه تازه میرن دنبال پول دراوردن. نمیدونم بچه های ایرانی چرا اینقدر عجله دارن و چرا تو اوایل دهه بیست زندگی همه اینقدر احساس پیری میکنن. اینجا آدم میبینی که فکر میکنی بیست و خورده ای سالشه و نزدیک که میشه میبینی که کلی پیره!
ششم) تو خارج حتا اگه خیلی عجیب و غریب هم که باشی کسی نگات نمیکنه: غلط! والا تا اونجا که من دیدم ملت خیلی هم به هم زیاد نگاه میکنن. من نمیدونم چرا همیشه فکر میکردم که کسی، کسی رو نگاه نمیکنه و فقط ایرانه که همه به هم زل میزنن.
فعلن همینا رو داشته باشید تا من یه کم بیشتر راه و چاه دستم بیاد و بعد نکات بیشتری رو اضافه میکنم و شایدم نظرم در مورد خیلی از اینا عوض شد. ولی یه نکته مهم اینه که ملتی که خارج زندگی میکنن، مهم هم نیست که چقدر جایی که زندگی میکنن دور افتاده و جزیره باشه و تیم فوتبالش رده چندم فیفا باشه و چند هزار سال تاریخ تمدن داشته باشه، ولی از مظاهر تمدن همه چیز رو بلدن و فرقی نمیکنه که کجا میرن، کلی جلو تر از کسی هستن که از ایران اومده. چون معمولن یه خط تلفی بین اللملی دارن و حساب بانکی اینترنتی و ... خلاصه اینکه اون مطلبه در مورد ایران که دورش یه حصاره با کلی نگهبان که کسی از بیرون خبر نداره و کسی هم از اون تو، هنوزم به شدت روش تاکید میکنم.
امروز رفته بودم شهر رو بگردم. خط های اتوبوس رو پیدا کردم و با اتوبوس رفتم دم در خونه ام که قراره فردا تحویلش بگیرم و از این جور کارا. یه خورده گم شدم و چند تا ایستگاه رو پیاده برگشتم ولی تجربه جالبی بود. مخصوصن تو اون هیر و ویر، یه ماتیز قهوه ای هم از کنارم رد شد و دلم کلی غش رفت براش... هیی....
Labels: Life