Friday, June 01, 2007
Time of my life

مفهوم خوشبختی، تو مرحله‌های مختلف زندگیم، شکل‌های مختلفی داشته. تا حالا بارها هم شکلش عوض شده و حتا بیشترشون هم به همدیگه به شدت بی ربط بودن و فکر میکنم (لااقل امیدوارم) که این مفهوم در گذر زمان تکامل پیدا کرده باشه.

مثلا اون چیزی که تو پنج سالگی خوشبختی میدونستم، همونی بوده که تو ده سالگی پیداش کردم، ولی اون موقع خوشبختی مفهومش چیزی بود که تو پونزده سالگی تجربه‌اش کردم. در حالی که تو پونزده سالگی آرزوی چیز دیگه ای رو داشتم، چیزی شبیه همون زندگی‌ای که تو بیست سالگی میکردم. (حالا نه لزومن به این دقت). همینه که گاهی آدم که به گذشته نگاه میکنه میبینه که بعضی روزها چه خوشبخت بوده و یا چه آرزو‌هایی ساده‌ای داشته. گاهی احساس غرور میکنه از راهی که اومده و گاهی هم حسرت از چیزایی که میتونست داشته باشه و نداره.

ولی حالا مدتیه که یه آرزو یا بهتر بگم، یه هدف بیشتر از بقیه تو زندگیم خودنمایی میکنه. چیز خاصی نیست، جز اینکه بتونم زندگی کنم. دلم میخواد بتونم بهترین چیزی که میتونم بشم. یه زندگی پر، سرشار از تمام چیزهایی که من، با تمام توانایی‌ها و ناتوانی هام میتونم بهش برسم. یه زندگی که وقتی به آخرش میرسم بتونم بگم، من زندگی کردم. یه چیزی تو مایه‌های آهنگ فرانک سیناترا که میخونه I did it my way .

ولی یه حقیقت تلخ اینجا هست، اینکه هیچ معیاری برای این نوع خوشبختی وجود نداره، فقط آخر عمر، همون پرده آخر، که تمام زندگیت از جلوی چشمت رد میشه میتونی بفهمی که واقعا زندگی کردی یا فقط داشتی ادای زنده‌ها رو در می‌‌آوردی.

پی نوشت ۱: دیشب فیلم De-Lovely رو میدیدم، درباره یکی از ترانه سرا‌های مشهور آمریکایی دهه پنجاه و شصت به نام Cole Porter. فیلم موزیکال بود و ترانه‌های فیلم رو خواننده‌های مشهور اجرا میکردن. در واقع موقع دیدن فیلم نصف حواسم به دیدن خود فیلم بود، نصف دیگه‌اش به هیجان اینکه ببینم خواننده بعدی کی میتونه باشه.

اول Robbie Williams اومد و چند دقیقه بعد Elvis Costelo. یه کم دیگه Lemar و بعد Alanis Morrissette ... کمی بعد Sheryl Corw و Natalie Cole و آخر سر که دیگه فکر میکردم آستین کارگردان از خواننده خوب خالی شده، یک آس رو کرد که اصلا انتظارش رو نداشتم و دیگه عیشم کامل شد! اونم تو نقطه اوج احساسی فیلم. Lara Fabian !

Labels: ,