Monday, June 04, 2007
Memoir

نمیدونم باد کولر، اونم کولر آبی که یه روز اواسط خرداد باید برس سرویسش کنی و پوشالش رو عوض کنی و پمپ و موتورش رو روغن بزنی، توش چی داره و با خودش چی میاره. وقتی روشن میشه، لای بوی خاک و بوی پوشال، خیلی چیزای دیگه هم از دریچه‌اش میاد تو اتاق که هر بار مطمئنت میکنه که باد کولر آبی رو فقط به خاطر خنکیش دوست نداری.

اگه به خاطر فاصله زیاد تا کولر، صدای آبی که میریزه رو پوشال‌ها یا سر و صدای چرخیدن پره‌ها رو هم نشنوی، ولی بازم یه بوی مخصوص، یه نم، یه رطوبت دوست داشتنی کولر آبی، وادارت میکنه جلوی باد کولر لم بدی و ذهنت رو آزاد کنی به هر جا که میخواد پرواز کنه.

اون روزایی رو میبینی که امتحان‌های ثلث سوم تموم شده و تنها چیزی که ذهنت رو مشغول میکنه اینه که سه ماه تمام تعطیلی رو چطوری بگذرونی. بحث سر اینکه چه بازی‌های جدیدی اومده و آیا میتونی پدر مادرت رو راضی کنی بهت پول بدن عصرا با دوستت بری فروشگاه کوروش پلی استیشن بازی کنی یا نه. یا تو راه برگشت، کتاب جدید و خوبی اومده که بخری و بگیری ببری تو روزای دراز و گرم تابستون دراز بکشی جلوی باد کولر و بخونی.

عجیبه، باد کولر، غیر از بوی نم و پوشال و خاک، بوی هندوانه هم میده، بوی زرد آلو و هلو! بوی روزای آخر مدرسه و امتحان. بوی تمام آشناهای قدیم، بوی تمام جاها و آدمایی که دیگه نمیبینیشون. بوی برنامه کودک شبکه دو، ساعت ده صبح و شبکه یک ساعت پنج بعد از ظهر. شب دیر خوابیدن‌ها و لنگ ظهر بیدار شدن‌های روز بعد.

این بوها و حس‌ها همون موقع‌ها هم بود، میموند تا آخرای تابستون (اواسط پاییز) که دوباره دریچه‌ها بسته میشد و روکش‌ها کشیده و خرید کیف و کتاب جدید و بوهای جدید دیگه که هیچ وقت به خوبی بوهای باد کولر آبی نبود. نمیدونم خاصیت سنتی این کولر هاست یا یه چیزی تو پوشالشونه یا تو آبشون، ولی این کولر‌های برقی و گازی جدید اصلا از این بو‌ها و حس‌ها ندارن. وقتی میری سراغش که روشنش کنی، نه خوشحال میشی نه یاد چیزی می‌افتی و نه بویی میده، فقط خنکت میکنه.

پی نوشت: تمام حقوق متن برای نویسنده محفوظ است. استفاده از تمام یا بخشی از آن برای تبلیغات کولر‌های آبی تمام شرکت‌های کولر سازی (آبسال، سپهر الکتریک و ...) فقط با اجازه کتبی نویسنده مجاز است!

Labels: ,