یه یک هفتهای نبودم. رفته بودم دوبی، به قول مامور کنترل فرودگاه امام «عشق و حال»! البته تو این مدت مسلمن به اینترنت دسترسی داشتم ولی خب به پول استفاده ازش نه. تو هتلی که بودم اینترنت دقیقهای ناقابل ۵۰۰ تومن بود و تو مراکز خرید خیلی ارزون تر (حدودا ساعتی پنج هزار تومن). برای همینه که یک هفتهای هست که خبری ازم نیست.
حوصله سفرنامه نوشتن و تعریف و این جور چیزها ندارم. فقط چند تا نکته به نظرم جالب اومد تو این سفر که بدم نمیاد بگم.
یکم) از فرودگاه امام پرواز کردیم. بعد از خلوتی بیش از اندازه فرودگاه، چیزی که توجه آدم رو شدید جلب میکنه برخورد تحقیر آمیز مامورین فرودگاه با مسافرانه. از گیرهایی که به دخترا میدن و تهدیدهاشون به اینکه «نمیذارم سوار هواپیما بشی ها!!!» تا «داری میری عشق و حال؟؟؟» و اینجور چیزها.( این عشق و حال رو یادتون باشه بعدن اشارهای بهش میکنم)
دوم) دوبی جای تحفهای نیست. بزرگترین مشخصهاش برجها و سازههاشه. انگار این چند ساله ترافیک شدید هم به مشخصههاش تبدیل شده. منتها بزرگترین خصیصه دوبی، تقلید کورکورانهاش از کشورهای غربی، به خصوص آمریکاست. یعنی هر غلطی آمریکا میکنه، اینا باید بهترش رو داشته باشن.
یادمه اون موقع که آمریکا تازه از مسافرا انگشت نگاری میکرد کلیها صداشون درومده بود و یه عده هم از همون فرودگاه برگشته بودن و کلی سر و صدا شده بود. منتها نمیدونم این دوبی که از همه «چشم نگاری» میکنه، نه تنها هیچ کس صداش در نمیاد، که حتا این کارشون به گوشمون هم نخورده بود.
سوم) راستش خیلی شهروند اماراتی ندیدیم. (مگه موارد معدودی که رفتیم تو ساختمونهای اداری) دوبی یک نمونه عالی از زندگی بین اللملیه. زبان و نژاد و رنگ پوست و کشور و این جور چیزها، تا اونجا که یه آدم عادی (توریست) میبینه تاثیری در روابط اجتماعی آدمها نداره. اگه پنج دقیقه یه گوشه بشینی انواع زبونها و لهجهها رو میبینی که از کنارت رد میشن و با هم صحبت و کار میکنن. ایرانی هم که فراوون.
گاهی که فکرش رو میکنم میبینم ایران شده مثل یه پادگان، با یه دیوار نظامی گنده دورش و نگهبانهای مسلح هم روی برجهای اطرافش که نه کسی از بیرون میتونه تو رو ببینه، نه کسی از تو بیرون رو! بعد گوله گوله ملت نشستن افتخارات تاریخیشون رو برای همدیگه میشمرن در حالی که دو متر بیرون دروازههای این پادگان، ملتهای دیگه خونسرد دارن زندگیشون رو میکنن و خیلی چیزهایی که هنوز آدم های اون تو دارن به خاطرش تو سر و کله خودشون میزنن براشون حل شده.
چهارم) تو یه فروشگاه بودیم و عین آدم داشتیم لباس میدیدیم و خرید میکردیم، که یه خانواده تیپیکال حزب اللهی وارد شدن. سه چهار تا زن چادری و مردهای کت و شلوار خاکستری و پیرهن سفید و ریش و تسبیح و بند و بساط! حالا محیط هم آروم و موسیقی ملایم از بلند گو ها داره پخش میشه و ملت هم خیلی شیک دارن خرید میکنن. چنان جار و جنجالی همین گروه چادری و مذهبی راه انداختند که بیا و ببین. از دیالوگهای برگزیده همین رو از قول یکی از خانم های محترمشون نقل میکنم (با جیغ بفنش بخونین):«حسین آقا، اگه پیرهنه مارکش pierre cardin نیست نگیر»
اگه ممکلت رو اسلامی درست کردین و جلوی ورود جنس خارجیهم گرفتید برای حمایت از تولید کننده داخلی، میتونم بپرسم اینجا چه غلطی دارین میکنین؟؟؟ چقدر دلم میخواست حال اون مامور فرودگاه (آقای عشق و حال) رو هم میپرسیدم تو اون حال و هوا.
پنجم) دوبی یه شهر مذهبیه، با مرامهای اسلامی و مسجد و اینجور چیزها. تو شهر که گردش میکنید گهگاه صدای اذان به گوش میرسه و احتمالن عدهای هم میرن نماز میخونن. تو شهر، ولی، از چادر و روبنده و لباسهای سنتی میبینید تا رکابی و شلوارک. معمولن کسی هم به کسی کاری نداره. (فقط یه بار که یه زوج تو یه رستوران خیلی دیگه با هم صمیمی! شده بودن، بعد از بیست دقیقه که از صمیمیتشون میگذشت، یه نفر اومد و در گوش آقاهه خیلی آروم یه چیزی گفت و همین) کلن ملت خیلی مودبند. حتا اگه بخوان از جایی بیرونت هم کنن با ادب تمام این کارو میکنن. بقیه هم که ازشون خرید میکنی یا خدمت دیگهای میگیری انقدر ازت تشکر میکنن که آدم خودش شک میکنه نکنه واقعن کار خوبی کرده.
اون استرسی هم که تو خیابونهای تهران موج میزنه و مردمی که انگار تک تک سلولهای عصبی شون به ویبراتور وصله هم خبری نیست. آرامش رو میشه همه جا حس کرد. در واقع این عصبیت موجود در تهران رو فکر نکنم هیچ جای دیگهای بشه پیدا کرد.
ششم) راننده تاکسیهای دوبی هم بگم که خیلی باحالن. یه جا ترافیک باشه، خیلی شیک از رفتن به اونجا امتناع و از ماشین پیادهات میکنن. خودم شخصن یه دختر چشم بادومی رو دیدم که پنج تا ماشین سوار شد تا آخر سر ششمی قبول کرد که ببرتش.
راستی اینترنت دوبی هم فیلترینگ داره! رفتم یکی رو که تو فلیکستر ادم کرده بود اکسپت کنم که دیدم بعله، نوشته دسترسی به این سایت امکان پذیر نمیباشد!!! جالبه که برای اولین بار با دیدن این پیام خوشحال شدم.
هفتم) همین دیگه... راستی تو نقشههای توریستی دوبی هم نوشتن خلیج عربی. نه جان من، شما به عنوان یه آدم بی طرف نگاه کن، از یه طرف ایران که داره تند تند همه دنیا رو تهدید میکنه و کشور از نقشه جهان پاک میکنه رو دارید، با یه کشور دیگه که داره تند تند سرمایه و اعتماد جلب میکنه. قرار باشه دریای وسط این دو تا رو تو نقشه نشون بدین، اسمش رو چی میذارین...
هشتم (پی نوشت)) اشتباه نشه، از دوبی هیچ خوشم نمیاد و احتمالن دیگه اگه مجبور نشم نمیرم اونجا، در ضمن غلط میکنن اسم خلیج فارس رو مینویسن خلیج عربی و فلان و بهمان. اون ماشینهای خوشگل هم کوفتشون بشه، ولی خب، به عنوان یه ناظر بی طرف نظرم رو گفتم فقط.
چهار پنج روز موندن تو یه کشور، مسلمن خیلی کمه برای قضاوت در مورد ملتش. تمام چیزهای گفته شده در این مطلب هم از دید یه توریسته. نه بیشتر نه کمتر.
پی نوشت ۲) ها ها!! من که اینو پست کردم تازه تهدید ندا رو دیدم!!!! خیییییلی بدجنسی تو! اونم شعر کوچه فریدون مشیری!!!! اوه اوه... به خدا دیگه زود به زود می آپم تو رو خدا دیگه از این کارا نکن!
Labels: Life