اومدم یه چی تند و زود و سریع بنویسم برم بگیرم بخوابم. اینجاها یهو اینقدر شلوغ شده که نمیفهمیم چطور میگذره. همه از حال هم میپرسن و میخوان بدونن هر لحظه زندگی بدون همدیگه چطور بوده. تنها و البته متفاوت. ولی سر سفره همه چیز هست، مثل قدیما، روزمرگی و حرفای معمولی و رد و بدل کردن نگاه و لیوان نوشابه و حرفهای روزمره.
اوووف... دارم مزخرف میگم. داره صبح میشه و من خوابم میاد و خیلی وقته آپدیت نکردم و دلم تنگه و خوابم میاد و خوشحالم و کامپیوترم نمیدونم چرا یهو پکیده و ناراحتم و خوابم میاد و عیده و تعطیله و دوستان همه مسافرتند یا نیستند و تنهاییم و همش در جمعیم و مهمونی و ... خلاصه اینکه خستهام. حس میکنم خیلی گذشته و همه چیز عوض شده همزمان و یهو چند سال پریده و هیچی عوض نشده و خلاصه دلم تنگ بود اومدم اینجا. همین.
Labels: Life