تقریبن هر روز از کنارش رد میشیم، ولی اینقدر بی سر و صدا و آروم آروم از دستش دادیم که نهفمیدیم چطور اینطوری خیلی ساده و سریع از زندگیمون پاک شد. شهربازی تهران رو میگم. همون که سر چهار راه اوین بود، چهارراه هم که دیگه نیست، خیلی وقته.
ولی شهربازی هنوز بود، با همون دستگاههایی که وقتی از اتوبان چمران رد میشدی میدیدیشون. تابستونا هم غیر از ترافیک وحشتناک اتوبان، با سر و صدای جیغ مردم میفهمیدی که هنوز شهربازی سر جاشه. همه اینا یادت میاورد بچگیها رو که چقدر ذوق و شوق داشتی که یه روز بری شهربازی. حتا اون موقع هم که میگفتن خیلی جواد شده و شلوغه و محیطش بده و اینا، بازم یه چیزی ته وجودت مونده بود که بکشونتت اونجا. کلبه بازی و سرزمین عجایب و چیزای دیگه هم که بعد ساخته شدن، فقط برات یادآوری ای بودند از خاطره محو همون شهربازی دوران کودکی، و اون گوریل انگوری مسخرهاش که هیچ وقت سوار نشدی و کشتی صبا و رنجر (که چند سال طول کشید تا جرات کنی سوار شی، و بعد یهو سه بار پشت سر هم سوار شدی و کیف کردی!). هیجانی که ما تو شهربازی تهران تجربه میکردیم، با تمام شهربازیهای دیگه فرق میکرد، ماها تو شهربازی تهران برای جونمون جیغ میزدیم. (چند تا از دستگاهها چندین بار افتادن و خیلیها تو شهربازی تهران مردند).
اینقدر به دیدن همیشگیش عادت کرده بودی که وقتی خوندی قراره تعطیل شه باور نکردی. باید میدیدی جای خالیشو، توی این همه جای خالی که داری تجربه میکنی، تا باورت بشه که اون شهربازی (لونا پارک) دوران کودکیت دیگه نیست.
از نوستالوژی های شبهای جمعه خوشم نمیاد. ولی امشب که دیدم نیست، یهو یاد همه اون روزا و شبایی افتادم که رفته بودم شهربازی، یاد هیجانش، یاد خوشحالیهاش و یاد گم شدنمهام. یاد اینکه یه زمانی بزرگترین آرزوم این بود که ببرنم شهر بازی. و مخصوصن یاد آخرین باری که رفتم.
انتظار بی جاییه نگه داشتن همه چیزهای قدیمی به شکل سابق. ولی خب، حس از دست دادن هم چیز خوشایندی نیست، حتا اگه بهت بگن بزرگترین شهربازی خاور میانه، اصلن حتا بزرگترین شهر بازی کل دنیا دو سال دیگه در تهران افتتاح میشه. (
+)
پی نوشت: جای این شهربازی جدید هم خیلی جالبه ها! شهر آفتاب، دو ساعت فاصله از تهران، کنار بهشت زهرا.
Labels: Nostalgia