Monday, January 15, 2007
It's a Wondeful Life
زندگی شگفت انگیز) دیشب نشستم فیلم It's a Wonderful Life رو دیدم. مال دهه چهله. دقیقن یادم نیست چه سالی. حوصله هم ندارم برم از imdb اطلاعاتشو دربیارم. فقط میدونم مال سالهای بعد از جنگ جهانی دومه. شنیده بودم یکی از بهترین و به یاد موندنی ترین فیلمای تاریخه. گفتم ببینمش یه کم سرحال بیام.
«... خطر لوث شدن...»
ماجرا از این قراره که George Bailey نامی، تو یه شهر کوچیک به دنیا میاد و بزرگ میشه. از بچگی ارزو داشته که اون شهر کوچیک که هیچ دوستش نداره رو ترک کنه و بره دنیا رو ببینه. بدبخت فلک زده هم همیشه خدا یا کتاب جهانگردی دستشه یا بروشورهای تبلیغاتی تورهای دور دنیا. هر دفعه هم که جور میشه یه بلایی سرش نازل میشه که نمیتونه بره. جالبیش اینه که تمام دوستای دوران کودکی هر کدوم یه جای دنیا پراکنده میشن. یکی میره نیویورک، یکی میره اروپا، حتا برادر کوچیکش هم که جورج همه آرزوهاش رو فدای اون کرده بود اون جا بند نمیشه و میره جنگ و قهرمان ملی میشه. اصلن جورج تمام زندگیش رو وقف کمک به آدمای دیگه میکنه (اونم ناخواسته، این وجدان لعنتیش قبول نمیکنه وگرنه هیچ کدوم از این کارا رو با اشتیاق نمیکنه که!) در هر حال... اوضاع طوریه که تمام اون شهر کوچیک به نوعی مدیونش میشن.
بدبخت آخرش ازدواج میکنه و بعد هم که میاد ماه عسل با زنش بره (بنده خدا اصلن نمیخواست ازدواج کنه گیر کنه تو همون شهر، در هر حال) دوباره یه مصیبت دیگه پیش میاد و پول خرج سفرش رو مجبور میشه برای نجات دادن شرکت پدریش خرج کنه. خلاصه... موندگار میشه و چهار تام بچه به دنیا میاره و البته واضحه که خوشحال نیست ولی زندگی‌اش رو ادامه میده. تا اینکه یه پول کلون این وسط گم میشه و می‌افته به خطر ورشکستگی و سرشکستگی و زندان. بعد میره خونه و با زنش و بچه‌ها پرخاش میکنه که من چرا به اینجا رسیدم. من غلط کردم، این بچه‌ها از کجا اومدن و بعد هم میره بالای پل که خودش رو پرت کنه پایین.
اینجا دیگه اوج حماقته! یه فرشته میافته پایین که مثلن به این کمک کنه و بهش میگه که چه آرزویی داری؟ اونم میگه ای کاش هرگز متولد نشده بودم. اونم آرزوشو برآورده میکنه. منتها با این فرق که جرج همون جرجه، فقط دنیا طوریه که انگار اون هرگز نبوده. فکر کنم دیگه لازم به گفتن نباشه که دنیا خیلی جای بدیه بدون جورج، زنشم که یه پیر دختره که تو خیابون ازش فرار میکنه و مادرشم که نمیشناستش و برادر کوچیکشم تو بچگی مرده چون جورج نبوده که نجاتش بده و این حرفا. خلاصه آخرشم مثلن متنبه میشه و میگه من زندگیمو میخوام و فرشته هم بهش برمیگردونه. بعد هم خوشحال و خندان برمیگرده خونه و زن و بچه‌اش رو بغل میکنه و مشکل مالی هم معجزه آسا حل میشه و تمام!
«...پایان خطر لوث شدن...»
واقعن که عجب زندگی شگفت انگیری. انقدر که درست بعد از دیدن فیلم به تمام پوچی و بیهودگی و مسخرگیش بیش از پیش پی بردم و میخواستم همون جا خودکشی کنم! کل پیام فیلم اینه که هر کی خریت کنه و زندگیشو وقف مردم کنه و آدم خوبی باشه و به ندای وجدانش گوش کنه، آخر عاقبتش اینه که زندگیش میشه گورستان رویاهاش، و باید به چیزی که داره قانع شه (هر چقدر هم که در بچگی ازش متنفر بوده)
متاسفانه انگار حقیقت همینه، ولی خب انتظار داشتم یه فیلم امیدوار کننده درباره زیبایی های زندگی ببینم. هر چند، فیلم مال دهه چهل و امریکای بعد از جنگ جهانیه، و خواسته امید رو برای مردم جنگ زده(!) تداعی کنه و بگه به هم کمک کنین تو این شرایط سخت، چون همینم خیلی خوبه!
تازه این در شرایطیه که آدم مثل جورج آدم فوق العاده خوبی باشه که دنیا بدون اون واقعن یه جای مزخرف بشه. من که فکر نکنم غیر از تمام گندی که به دنیا زدم کار دیگه ای کرده باشم (آهان، یه کار خیر کردم که جای یه نفر رو تو شریف اشغال کردم و نذاشتم یه نفر مثل من بدبخت شه، امیدوارم قدرم رو بدونه).
خلاصه اومدم شاد شم، بدتر نا‌امید شدم. البته یه سری پیام هم گرفتم که به قول مهدیه بچه مثبت بودن هم خوب نیست.
امید) نا امید بودم از اول. نبوی تو روزنوشتش تو سایت روزآنلاین درباره بلاگرها نوشته : «...جز اینکه یک مشت بچه لوس ننر که اسم خودشان را بلد نیستند بنویسند و از صبح تا شب در مورد اینکه کی توالت رفتند و چه لباسی خریدند، ذرت پرتاب می کنند، در اینترنت جمع شوند و برای نجات وطن یواشکی و با نام مستعار کلیک کنند که نام خلیج فارس، خلیج عربی نشود و مشت محکمی به دهان نشنال جئوگرافی بخورد، چه غلطی می کنیم؟ ...»
بدبختی مام همینه دیگه. کسانی هم که مثلن روشنفکرند و دگر اندیش و مبارز، تفکرشون مال زمان جنگ جهانیه. دیگه ما چی از کشور و تمدن و فرهنگ برامون مونده که بخوایم سر همینم با هم دیگه دربیافتیم. ما که هم بچگیمون سوخت، هم جوونیمون، هم احتمالن با این وضع فعلی بقیه زندگیمون داره به ... میره. نبوی خان، شمام خوشحال باش و از هوای آزاد نفس بکش و هر چقدر دوست داری عربده بزن. ما دیگه نفسمونم درنمیاد.
در همین رابطه + و + را بخوانید.

واقعن که چه زندگی شکفت انگیزی.
پی نوشت:‌الان نگاه کردم دیدم این فیلمه مال سال ۱۹۴۶ ه.

Labels: , ,