دلم یه چیز جدید میخواد. نه چیز جدید، که لزومن قبلن امتحان نکرده باشم. نه، یه چیز نو کافیه. رفتم کتاب خریدم. یکیش همون کتاب «گردن زنی» که قبلن وصفش رفت. فروشنده وقتی ازش پرسیدیم این کتاب رو داره یا نه کلی بهمون خندید. ولی بعد که دید واقعن دارن و ما هم راستی راستی خریدیم دیگه چیزی نگفت. هنوز نخوندمش، چون دارم «مترجم بیماریها» (
+) رو میخونم. پولیتزر گرفته.
من امسال از نمایشگاه، کتاب نخریده بودم، مثل خیلی از کارهای دیگهای که قبلن نکرده بودم، اما یکی یکی دارم برمیگردم سراغشون. مطالعه خونم اومده بود پایین. ترک عادت شده بود. اما انگار بر خلاف چیزی که میگن موجب مرض نشد. انگار کتاب خونی از سرم افتاده. به متنهای کوتاه و سریع اینترنتی عادت کردم دیگه. نمیتونم چند ساعت ولو شم رو تخت کتاب بخونم. مثل همون موقعها که به سریالهای تلویزیونی عادت کرده بودم و دیگه تحمل دو ساعت فیلم دیدن سخت شده بود.
تو سریال چون شخصیتها رو هم میشناسی، دیگه ذهنت خیلی به کار گرفته نمیشه. تا ماجرا شروع بشه و داستان به اوج برسه و نتیجه گیری بشه، فوقش میشه چهل دقیقه. بعد تموم میشه و میری پی کارت. ولی فیلم رو باید بشینی، دقت کنی، بشناسی، بفهمی، دنبال کنی، دو سه ساعت که درگیرت کرد، بعد پا شی. تازه اگه فیلم خوب بخوای ببینی که چند ساعت بعد، یا چند روز بعد هم تو فکرشی.
داشتم بازی میکردم، گفتم بیام ببینم تو وب چه خبره. خبری نیست، شاد و شنگول بودم، اومدم آپ کنم دپرس شدم. نمیدونم چرا. تو این هیر و ویر، یه بار اشتباهی Back رو زدم و نوشته هام پاک شد، یه بار دیگه هم اشتباهی صفحه بسته شد، بیشتر لجم گرفت. هر دو دفعه هم چیز خاصی ننوشته بودم که پاک شه، خودش ضایع شد فقط. این آپدیت کردن هم انگار از اولش اشتباه بود، فقط حالم رو بدتر کرد. امیدوارم این یکی تبدیل به عادت نشه.
Labels: book, Routine