بازگشت) نگاه میکنم. فقط نگاه میکنم. به همه جا نگاه میکنم. مثل کسی که ذهنش را خالی کرده باشی، بعد ولش کنی وسط یه خیابون. فقط نگاه میکنم. تمام چیزهایی که میدونستم و نمیدونستم رو فراموش کرده ام. برگشتهام به چندین سال پیش. مثل system restore تو ویندوز.
اطرافم چیزی نمیبینم از این همه تغییر عجیب چهار پنج سال. هر روز هم که میگذره بیشتر برمیگردم به عقب. برمیگردم و نگاه میکنم. به خودم. به آدمایی که میشناسم. به آدمایی که نمیشناسم. برمیگردم... به همون موقعها که زمان شکل گیری ایدههای بزرگ بود. اون زمان که هنوز دست و پام بسته نشده بود. اون موقع که هنوز فکر نمیکردم خیلی دیر شده. اون زمان، که رویاها تازه در حال شکل گیری بودن. همون موقع، عصر ساده و تازه معصومیت.
رفرش) انگار باید یه سری چیزای بد و مزخرف رو پاک کنم. یه سری اخلاق گند* که پیدا کردم و قبلن نداشتم. یه سری خاطره بد. یه سری ترسها و محدودیتهای جدید. یه سری چیزا که دوستشون ندارم. یه سری اخلاق گند هم همیشه داشتم که تازه فهمیدم. یه تغییر کلی، یه انقلاب درونی و بیرونی. بهترین موقعهم حالاست. فقط یه نیرو محرک میخوام، و یه اراده قوی. اینا رو میذارم کنار این کوله از تجربه.
صدای خودم) فکر کنم مهمترین کسی که باید به این صدا گوش کنه خودمم. این ملودیای که شروع کردم رو یه جوری باید تموم کنم. نباید بذارم دیگه رویاها و آرزوهام تبدیل به آت اشغال های بازیافتی از اینطرف و اونطرف بشه. تنها موندم، همینجا هم احساس خونه بودم نمیکنم. خیلی زور زدم چیزی که تو ذهنمه بگم. شما که دیگه بهتر میدونین... ( اینا من نیستما... اینه: Beyonce - Listen)
Listen
To the song here in my heart
A melody I start but can't complete
ListenTo the sound from deep within
It's only beginning to find release
Oh, the time has come For my dreams to be heard
They will not be pushed aside and turned
Into your own, all 'cause you won't listen
Listen
I am alone at a crossroads
I'm not at home in my own home
And I've tried and tried To say what's on my mind
You should have known
Oh, now I'm done believing you
You don't know what I'm feeling
I'm more than what you made of me
I've followed the voice you gave to me
But now I've gotta find my own
*مثلن مدتیه که اینو فهمیدم، ولی هیچ کاریش نمیتونم بکنم. حسادت رو میگم. من حسودم. تا سر حد مرگ. در حال ترکیدن هم که باشم نمیتونم از حسادت دست بردارم. احمقانه است. ولی لزومن هم این حسادت متوجه آدمهای حسابی و موفق و پولدار و چیزای دیگه نمیشه. نه. یه بار یادمه به گدایی که داشت توی سطل آشغال دنبال چیزی میگشت حسودیم شد!!!
دیگه عمق فاجعه رو بگیرید! از این اخلاقهای گند زیاد دارم. کاش یه راه درمان بی درد و خونریزی پیدا میشد برای بیمارانی مثل من.